وویونگ اگه پیش هرکدوم از دوستاش بود الان شوخی میکرد که 'یه ذره سالاد دادی خوردم اونم میخوای هضم کنی بره؟' ؛ ولی با توجه به اینکه خودشم کنجکاویهای زیادی در مورد مرد کاریزماتیکِ کنارش داشت پس پیشنهاد خوبی به نظر میرسید:
- آره؛ خوبه.
با یکم فاصله کنار هم شروع کردن به راه رفتن و وویونگ طی یه تصمیم لحظهای سلفیای که از خودش انداخته بود رو بدون ادیت همراه با عکس شامشون و با کپشن "🤫🥗" تو یونیورس پست کرد.و بعد گوشیشو گذاشت تو جیبش و خودش سر حرفو باز کرد:
- میشه بپرسم چند سالته؟
سان آروم خندید و جواب داد:
- چرا نشه؟ امشب بهت ۵ تا حق سئوال میدم، و بعدش نوبت منه. خوبه؟
- آره.
- من متولد 1,991ـــم.
وویونگ فقط تونست بگه:
- اوه.
و سان این دفعه واقعا خندهاش گرفت:
- چیه؟ انگار ناامید شدی؛ فکر میکنی خیلی پیرم؟
- نه نه منظورم این نبود؛ فقط... اصلا بهت نمیاد... انگار سنت کمتره.
- هر دو متولد یه دههایم پس طبیعتا قرار نیست وقتی تو داری با موهای صورتی پا به عرصهی شهرت میذاری من شبیه پیرمردایی باشم که قراره بازنشسته بشن.
وویونگ هم خندهاش گرفت و نتونست جلوی زبونشو بگیره که نگه:
- انگار واقعا رنگ موهام خیلی رو مخته؛ نه؟سان صادقانه شونهاشو بالا انداخت و جواب داد:
- بود؛ الان نه زیاد. شبیه یه مارشمالوی خوردنیای.و بازم... وویونگ اگه کنار دوستاش بود الان قطعا یه پسگردنی به کسی که بهش اون حرفو بگه میزد و اعتراض میکرد ولی پیش سان فقط احساس خجالت و خفگی بهش دست داد و ساکت شد؛ تا وقتی که خود سان گفت:
- خب؛ دو تا سئوال داشتی فقط؟
و وویونگ دوباره موقعیت یادش رفت و بچهگانه اعتراض کرد:
- اون قبلی حساب نبود! فقط یکی پرسیدم.
سان یکم روشو برگردوند تا صورت معترض و کیوت وویونگ با لبای جلو دادهاش رو ببینه و بعد درحالی که نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره قبول کرد:
- باشه؛ بپرس.- شغلت چیه؟
- یعنی واقعا نمیدونی؟
- نه.
- بدون پرسیدن شغلم از رئیست قبول کردی و حتی به خودت زحمت ندادی یه بار در موردم سرچ کنی؟ اگه یه خلافکار معروف باشم چی؟وویونگ برای یه دقیقه این احتمال رو سبک سنگین کرد و اجازه داد سان از حالت متفکر و ترسیدهی صورتش لذت ببره و حسابی با سر به سر پسر کوچیکتر گذاشتن تفریح بکنه؛ تا در آخر به این نتیجه رسید که درسته خیلی حماقت کرده تا الان که حتی یه سرچ هم نکرده ولی ممکن نیست کمپانیشون همچین کاری بکنه و جواب داد:
- یعنی نمیخوای جواب سئوالمو بدی؟
- چرا میگم؛ ولی خب چون فقط یه سئواله منم یکی از شغلامو در جوابش میگم؛ اگه بخوای بیشتر بدونی باید سئوال دیگه بپرسی.
- چند تا شغل داری مگه؟
- این سئوال سومته؟
وویونگ کلافه میلش به کشیدن موهای خودش و سان رو خفه کرد و غرید:
- آره!
- به صورت کلی سه تا عنوان و مسئولیت دارم ولی خب هر کدوم شامل کارای مختلفی میشن. و اگه قرار باشه یکی از اون عناوینی که احتمالا لازم باشه بدونی رو بهت بگم...
یکم صداشو پایینتر آورد و گفت:
- اینه که من معاون اول وزیر فرهنگ، ورزش و گردشگریام.سان به نگاههای متعجب بعد از شنیدم مقامش عادت داشت پس به وویونگ فرصت داد که شنیدههاشو هضم کنه؛ هرچند برای وویونگ اصلا راحت نبود درک و قبول این مسئله که یکی از مقاماتِ دولتیِ کشور به این راحتی اسپانسرِ یه آیدل شده و داره کنارش تو خیابون قدم میزنه!
- اگه کسی بفهمه... چی میشه؟
سان بالاخره برای اولین بار یکم اخم کرد و کوتاه جواب داد:
- احتمالا دیگه نه تو بتونی تو کره بمونی نه من؛ واسه همینم نباید هیچکس بفهمه.
- قبلا هم اسپانسر آیدلی بودی؟جواب سان منفی بود، خودش بهتر از هرکسی میدونست که هیچوقت حاضر نمیشه پسری به غیر از وویونگ رو به تختش ببره ولی دلش میخواست وویونگ رو تا حد امکان کنجکاو نگه داره؛ پس با شیطنت گفت:
- اگه بگم آره هم قرار نیست بگم کیه؛ پس مطمئنی میخوای سئوال آخرت رو اینطوری استفاده کنی؟وویونگ هنوز سئوال مهمتری هم داشت پس اخم کرد و ناچار تسلیم شد:
- نه؛ چرا من...؟ چرا منو انتخاب کردی؟سان میدونست بالاخره یه روز باید به این سئوال جواب بده ولی امروز روزی نبود که آماده باشه و بخواد راستشو بگه؛ پس فقط جواب سادهای رو انتخاب کرد که دروغ هم نبود:
- خوشگلی؛ وقتی دیدمت بیشتر از بقیهی آیدلا جذبم کردی.
- همین؟ خوشگلم؟
- ویوونگا~ توقع داشتی بگم ذات پاک یا اخلاق خوبت؟ مگه به جز ظاهرت چه دلیل دیگهای میتونست داشته باشه که انتخابم تو باشی نه هرکدوم دیگه از همگروهیهات یا حتی آیدلای دیگه؟طبیعتا باید به وویونگ بر میخورد ولی بیدلیل احساس میکرد پشت سئوال سان یه معنی دیگهای بوده و احساس کرده بود که چشمای سان واقعا دارن ازش در مورد دلیل دیگهای که خودشم نمیدونست چیه میپرسن و حتی سرزنشش میکنن؛ از خودش واسه گیج شدنش و تعبیرهای الکیش ناامید شد و بالاخره عصبانیت از اینکه سان دقیقا مثل خرید یه جنس داشت حرف میزد سلول به سلولش رو گرفت.
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...