~ p2 ~

787 98 7
                                    

داشتیم طرف ماشیینا میرفتیم که یهو با صدای شلیک و صدای افتادن یکی از بادیگاردا به فردی که باعث افتادن بادیگاردم شدم نگاه کردم

فلیکس : این بخاطر این بود که دیگه منو با همچین لقب هایی صدا نزنی آقای هوانگ هیونجین

رفت داخل و نزاشتن جواب حرفاشو بدم ... با عصبانیتی که وجودم رو پر کرده بود تفنگمو از جیبم برداشتم و خواستن برم سمتش که یه دستی منو از عقب به طرف خودش کشید

مین شین : ولش کن
سری تکون دادم و به طرف بادیگاردم که افتاده بود برگشتم تا ببینم به کجاش گلوله خورده....پای چپش بود .. زیاد جای جدی نبو
د
هیونجین: حالت خوبه ؟

سونگمین : خوبم

به چند تا از بادیگاردا فهموندم ببرنش
مهمون سوار ماشینامون شدیم و به طرف عمارت راه افتادیم
____

همه خدمتکارا داشتن از ترس به این ور و اون ور میرفتن
خیلیا هم داشتن به اتاق فردی که داشت همه چی رو میشکوند و داد میزد هجوم می‌آورند

جونگین : ارباب... خواهش میکنم آروم باشید

فلیکس : پسره ی عوضییییی

همینجور که داشت تمام وسایل هاشو مینداخت زمین حرفشو با داد و عصبانیت زد
جونگین به همه اشاره کرد تا اون دوتا رو تنها بزارن
بعد اینکه اتاق خالی شد

جونگین به سمت پسره رفت و نشوندش روی تخت
جونگین:ارباب لطفاً به خودتون مسلط باشید

فلیکس:می‌کشمش ... خودم می‌کشمش

جونگین:کی ارباب .. چه کسی باعث شده شما انقد عصابتون بهم بریزه

جونگین از بچگی دوست صمیمی فلیکس بود و همیشه برای همه چیز حمایتش میکرد و مواظبش بود

فلیکس : وقتی تنهاییم اینطوری حرف نزن

جونگین:باشه ... ولی نگفتی کی اعصابتو خورد کرده
فلیکس نفس صدا دارشو بیرون داد و سعی کرد اعصبانی نشه

فلیکس :اونننن .... هوانگگ هیونجینن فاکینگگگ

و باز کنترلشو از دست داد و محک گلدونشو که توی دستش بود رو انداخت زمین

جونگین دست فلیکس و گرفت

جونگین: تو نباید بخاطر این پسره خودتو ناراحت و عصبی کنی

فلیکس:اونن بهم گفت هرزه .. ازش متنفرم

جونگین: گوه خورده ... تو پرنسس خودمیی

و فلیکسو آروم بغل کرد تا یزره آروم بشه

جونگین:میخوای بری حموم؟ ... اونطوری آروم میشی
آروم از بغلش اومد بیرون و اهومی کرد و رفت داخل حموم

جونگین پاشد و رفت چند تا خدمتکار آورد تا اتاق فلیکس رو مرتب کنن
_______
پدر داشت باهام صحبت میکرد و من به زمین نگاه میکردم و حرفاشو تایید میکردم

مین شین : خیلی خوبه.... ببین پسرم ... نمودار رشد شرکتمون رو ببین .. ما داریم دیگه به اوج موفقیت میرسیمم .... کم کم داریم کل دنیا رو به تعظیم خودمون در میاریم

با حالت خنثی بهش نگاه کردم

هیونجین : تا وقتی که خاندان لی هست ما نمی‌تونیم موفق بشیم .. آره درسته که سود شرکتمون داره هرروز میره بالا ولی اونا نمیزارن که راحت این موفقیت رو به دست بیاریم .. ما اونا رو باید یجوری به کنار بکشیم

مین شین : میدونم ... ولی ما که نمی‌تونیم اونا رو بکشیم یا از بین ببریم .. چون همه بهمون مشکوک میشن .‌.‌. و اینکه حتی نمیتونیم اونارو به مامورا هم لو بدیم چون پای خودمون هم تو گیره

هیونجین: منم تموم اینارو میدونم ... فقط تنها یه راه هست که میتونیم عملیش کنیم ... ولی برای شروعش باید یه بهانه ای باشه
مین شین : حالا ولش ... خیلی خوشحالم که تو بعد من قراره پشت میز باشی .. و باعث سر بالایی من بشی پسرم

به طرفم برگشت و بهم نگاه کرد

مین شین : بهت افتخار میکنم که پسر منی.. حداقل خوبه که به مامانت نرفتی

با یادآوری اون زن اخمی کردم

هیونجین : منو هیچ وقت با اون مقایسه نکن

~mafia project ~Where stories live. Discover now