~ p15 ~

644 83 30
                                    

+خبببب چیزه

+بخاطر اون ‌‌.... اون پسره ..... براش مهم نیست که دوسش دارم یا نه گفت که باهام ازدواج می‌کنه .. منم بخاطر اینکه یجور دیگه ای منصرفش کنم ... گفتم من دوست پسر دارم .... همینجوری ... بخاطر همون

هیونجین سری تکون داد

_باشه .... مدارکو بهم بده

جیپ کیفو باز کرد و اون کاغذ هارو به طرف هیونجین گرفت

هیونجین به هر کاغذ ی که تو دستش بود نگاه میکرد و اخمش بیشتر شد با عصبانیت برگشت سمت فلیکس و نگاهش کرد

_عههه ؟؟ بابا دس خوش ..... بلدی ادمو خر فرض کنی آره ؟؟؟

فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد

+منظورت چیه ؟

تمام کاغذ های توی دستشو پاره کرد و از پنجره ی ماشین انداخت بیرون

پاشو روی گاز گذاشت و محکم فشار داد و باعث شد سرعت ماشین خیلی بیشتر بشه فلیکس به صندلیش چنگ زد تا یهو پرت نشه .... و چیزی هم نگفت چون میدونست اون عصبانی شده و ممکنه هر کاری بکنه

بعد اینکه به عمارتش رسید از ماشین پیاده شد و سمت در فلیکس رفت و بازش کرد
از مچ دست فلیکس گرفت و با قدم های محکم و تند اونو به طرف ورودی عمارت کشوند

فلیکس هی میپرسید که چی شده .... ولی هیونجین حتی صداش رو هم نمیشنید

حتی متوجه خواهرش هم که ازش سوال میپرسید و می‌گفت داره چیکار میکنه نمیشد

فلیکس رو به طبقه ی بالا کشوند

دست فلیکس داشت می‌سوخت ... و میسوزید چون هیونجین اونقد محکم گرفته بودتش که کم مونده بود که دستش از جاش کنده هم بشه

+ اخههه حداقل یه چیزی بگو ... چیشدههه آخه .... نکنه اونا اون مدارکایی که میخواستی نبودن

بازم چیزی نمی‌گفت و اونو دنبال خودش میکشوند

وقتی به در فلزی مانندی رسید بازش کرد و اول فلیکسو به داخل پرت کرد و خودش هم درو بست و به طرف فلیکس که داشت به مچش نگاه میکرد آروم قدم برداشت

_مدارک ؟ ..... چه مدارکی هاااااااااا ....... تو بهم گفتی مدارک هارو برداشتی و دارییییی میاییییی ..‌‌.. اره ؟ گفتییییی .‌‌.... توعه عوضی منو خر فرض می‌کنی

با هر داد هیون جین تو خودش می‌لرزید و به چشمای به خون نشسته ی هیونجین نگاه میکرد

+اما ... من ... اونا رو از گاوصندوق برداشتم .... من فک کردم ... که اونا

_چییییی ..... مدارکن .... منو باش که به تو اعتماد کردم

+هیونجیننننن داد نزننننن

داد کشید که باعث شد سکوتی شروع بشه

_ بهت چی گفته بودم ؟ ... گفته بودم به هر دلیلی نتونی اون مدارکو برام بیاری .. تنبیهت میکنم ....

سرشو بالا گرفت

با حرفی که هیونجین زد اشک دور چشماش جمع شد و بهش خیره شد

+تنبیه

هیونجین برگشت و رفت سمت کمد های بزرگ اون اتاق

_لباستو دربیار

فلیکس چشماشو بست و قطره اشک از چشمش افتاد

+هیونجین

_خفه شو ... و فقط اون کوفتی رو دربیار

بدون هیچ چیزی گفتن اول کاپشنش و بعد هودیش رو درآورد و بالاتنه کامل لخت جلوی چشمای حریس هیونجین قرار گرفت

هیونجین با یه شلاق سایز متوسط به طرف فلیکس برگشت و پوزخندی زد

_ برو روی صندلی بشین

و به اون صندلی فلزی که وسط اتاق بود و جای تکیه گاهی نداشت اشاره کرد

_________

میدونم خیلی کم بود ولی حوصلم سر رفته بود گفت یزره آپ کنم ...

حتما درمورد پارت کامنت بزارید

بوس بای 💕😂

~mafia project ~Where stories live. Discover now