~ p9 ~

577 81 18
                                    

Jisung:

داشتم به وضع خونه رسیدگی میکردم
همه جا به هم ریخته بود که با صدای گوشیم به طرفش رفتم و دیدم یه پیام از فلیکسه

بازش کردم نوشته بود می‌خوام بیام خونت منم نوشتم بیا .... چند تا خوراکی داشتیم اونارو آوردم بیرون و چند تا میوه شستم و تزیینشون کردم

آره شاید به نظر بیاد من آدم بیخیال و گشادی باشم ولی به مدل و تمیزی هم حساسم مثل بقیه

بعد چند دقیقه که تو آشپزخونه کارم تموم شد. سمت پزیرایی رفتم و جمعو جور کردم تقریبا همه جا تمیز بود به جز اتاق من
اشکال نداره اونجا رو هم تمیز میکنم

با صدای در بدو رفتم سمت در و بازش کردم میخواستم یه عالمه فوش بدم که با دیدن صورت گریونش نگران شدم

جیسونگ : فلیکس خوبی

فلیکس : میشه برام تو

جیسونگ : آره بیا

از روبه روی در کنار رفتم تا بیاد تو

اومد تو و کفشاشو با دمپایی عوض کرد. سمت کاناپه ی چهار نفری رفت و خودشو انداخت روش و شروع کرد به گریه کردن

رفتم سمتش و تو بغل گرفتمش

جیسونگ : هی فلیکس چرا داری اینطوری گریه
می‌کنی ....بخاطر چی چیشده ؟

فلیکس : بخاطر بابا

اخمی کردم یعنی اتفاقی برای باباش افتاده

جیسونگ : بابات چی .... اتفاقی برای بابات افتاده ؟

فلیکس : اون میخواد منو به زور شوهر بده

با گریون‌ گفت و گریه هاش شدت گرفت

جیسونگ : آخه چرا یهویی همچین تصمیمی گرفته ؟

فلیکس. : میگه بخاطر آیندت

نمیدونستم چیکار کنم و چطوری دلداری بدم اگه باباش بخاطر آیندش این تصمیمو گرفته خوبه ولی وقتی فلیکس داره اینطوری گریه می‌کنه وضعیت بده

جیسونگ : حالا طرف کیه

این بار با داد و عصبانیتی که باعث شده بود گوشاش و صورتش قرمز بشه لب زد

فلیکس : نمی‌دونم نمی‌دونم کدومم خریه .... فقط اینو میدونم پدرش شریک بابامه

جیسونگ : منظورت اینه که داره هم برای خودش و خودت ابن کارو می‌کنه

فلیکس : دقیقا ... ازش متنفرم اسم خودشو گذاشته بابا و فک می‌کنه با این کارا می‌تونه یه پدر خوب باشه

و باز سرشو تو گردم قایم کرد و شروع کرد به گریه کردن

جیسونگ : باشه عزیزم گریه نکن .. برو با بابات مثل آدم حرف بزن و بگو نمی‌خوام اگه قبول نکرد خودم باهاش حرف میزنم

~mafia project ~Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt