~ p24 ~

357 44 30
                                    

چشماش آروم باز شد و به سقف خیره شد
£آخخخخخخخخخ ... سرممم ...... دارم میترکممممممممم

همونطوری که دستاش روی سرش بود بلند شد و با دیدن جای ناآشنا یاد دیشب افتاد ... تو بار بود با فلیکس

با حس اینکه انگار یه اتفاقی افتاده چشمام گرد شد
و آروم پتو رو کنار زد و با دیدن لباس های دیشبش تعجب کرد

£من چرا اصلا اینجام .... کی منو آورده .... نکنه منو دزدیدن ‌‌...‌ نکنه شب

که یهو در باز شد و یه پسر جذاب و ملوس رو که یه سینی شام دستش بود بلند شد و با دقت نگاهش کرد

£تو دیگه کی هستی

∆اولا صبح بخیر دوما سلام سوما من دزد نیستم

£ ببینم تو داشتی به حرفام گوش م.... اصلا ولش کن .... من اینجا چیکار میکنم هااا .... فلیکس کووو .... تو چرا من آوردی

مین هو در حالی که چشماشو تو حدقه میچرخوند سینی رو گذاشت روی میز و روبه روی جیسونگ وایساد

∆ خسته نشدی ؟

£یاااااا .... عوضییی ... من فقط چند تا سوال پرسیدم ... چطور میتونی انقد بد توهین کنی .... یعنی میگی کر شم ... چیز نه ! ... لال شمممم؟؟؟؟ بیشور خیلیییی بیشوری .... اصلا چرا دارم باهات کل کل میکنم در حالی که تو داری

مینهو خنده ای کرد

£داری میخندی؟؟

∆ ببین جیسونگ ... من دوست هیونجینم .. فک کنم شاید بشناسیش

£هه ... اونو پشه های قطب شمال هم میشناسن

∆ خب داشتم میگفتم ... من از اونجایی که دوست هیونجینم دوست پسرش و هم میشناسم که فلیکسه ... من شما دوتارو

£فلیکس ؟؟؟ دوست پسر ؟؟؟ هیون جین ؟؟؟ عمرا اون هوانگ اونو فقط بخاطر انتقام باباش برده اونجا

∆ وسط حرفم نپر ... من حساسم

جیسونگ ابرویی بالا داد و به ساعت نداشته ی تو مچش نگاهی کرد

£خب بگو ... سرم شلوغه باید برم

∆یاااا ایشششش توووو .... هوفففقق ...

مینهو با دوستش داشت مغزشو ماساژ میداد

∆ من فلیکسو به هیون جین سپردم بعد تو رو هم میخواستم ببرم خونت ... کهههههه .... بچه بازی درآوردی و بهم نگفتی آخر خونه ی کوفتیت کجاست منم مجبور شدم بیارمت خونم

جیسونگ چشماش گرد شد

£یاااا من مست بودم ... ازم چه انتظاری داشتییی هاااا

∆اوکی ... فقط لال شو و اون سوپو بخور و برو خونت

£نمیخورم اصلا

بلند شد و گوشیشو از روی میز کناری برداشت و خواست بره که مینهو گرفتتش

£یااا ... داری .. چیکار میکنی؟؟؟

~mafia project ~Onde histórias criam vida. Descubra agora