~ p16 ~

631 71 42
                                    

با شلاقی که توی دستش بود رفت رو به روی پسر رنگ پریده وایساد

فلیکس: من ... نمیدونستم .. من از اینجور چیزا سر در نمیارم ... فک کردم شاید خودشونن

هیونجین حرفای فلیکس رو باور میکرد ولی ساید خطرناک سادیسمیش اونو داشت تحریک میکرد که دست به کار های دیگه بزنه

هیونجین : من چی گفتم فلیکس ؟ ها ؟ من گفتم اگه نتونی کارتو انجام ندی به هر دلیلی من تنبیهت میکنم

فلیکس میترسید که صداشو بندازه رو سرش و مرد رو عصبی کنه پس چیزی نگفت

فلیکس خیلی داشت کنترل میکرد که نزنه زیر گریه ....چون یکی از فوبیا هاش این بود که کسی اونو بزنه و آزار فیزیکی برسونه

هیونجین متوجه دست های لرزون فلیکس و لرزش های خفیف زانو هاش شد .... راستش حالش واقعا بد شد که عشقش داشت می‌لرزید بخاطر کار های خودش ... داشت فکر میکرد که تمومش کنه با نه

یهو در به صدا در اومد

^هیونجین .... هیونجینن ... خواهش میکنم درو باز کن .... کیو بردی اون تو ... هیونجین لطفا ... لطفا تمومش کن .... نمی‌خواد که یه کاری کنی که بعدش پشیمون بشی .... خواهش میکنمممم این در کوفتی رو باز کن ^

فلیکس به در زل زد ... و بعدش به هیونجین که داشت به زمین نگاه میکرد و دستش رو مشت کرده بود

یهو نگاه هیونجین به فلیکس خورد

هیونجین : این بارو نجات پیدا کردی ولی بدون اگه کار هایی که باعث بشه عصبی بشم رو انجام بدی بدون هیچچچ مکثی کارمو شروع میکنم ... و همم اینکه چون امروز اولین روزیه که میای باید یکم مراعات کنم و اشتباهات رو ببخشم

فلیکس بدون هیچ پلکی داشت به مرد قد بلند رو به روش گوش میداد ....

هیون جین از روی زمین هودی فلیکس رو برداشت و به سمت فلیکس پرت کرد

هیونجین : بپوشش و بیا ...

رفت سمت در و بازش کرد و خارج شد

________

با اومدن هیونجین به بیرون خواهرش جلوشو گرفت

سانا : چی شد ؟؟؟؟ اون کیه

هیونجین : فلیکسه ... بیا بریم اونم الان میاد

سانا : کاری که باهاش نکردی؟؟

هیون جین : نه .. فقط حرف زدیم

_________________

فلیکس لباسشو پوشید و چند دقیقه ای به اون اتاق خیره شد یه تخت یه عالمه کمد چوبی و میز و صندلی وسط اتاق ... و کلی چیز های عجیب دیگه

داخل این همه کمد چیه ؟

توی ذهنش این حرف اکو میشد

~mafia project ~Where stories live. Discover now