~ p18 ~

488 47 20
                                    

صبح ساعت ۶ بیدار شدم

شب نتونسته بودم خوب بخوام
همش به حرفای هیونجین فک میکنم

عجیب بود ... من اونو چطوری می‌شناختم .... باهاش چطوری بودم ...

با فک کردن های زیاد سرم داشت میترکید

از روی تخت بلند شدم و سمت اینه رفتم .. چشمام قرمز بود ... شبیه جن ها شده بودم

دستی به صورتم کشیدم و رفتم دست شویی و صورتم رو شستم ... مسواکم رو هم زدم ... موهامو مرتب کردم رفتم پایین

خدمتکارا داشتن همه جارو تمیز میکردن .. اینطور که معلوم بود همشون مشغول بودن و متوجه من نشدن

یهو یاد یه چیزی افتادم و توی بدنم خونم یخ زد

توی اینجا بابا یه خبر چین داره اگه بابا بفهمه که من اینجام ..‌ هیونجین رو می‌کشه !!!

با صدای یکی .. از فکرام اومدم بیرون

~ارباب براتون صبحانه بیارم ؟~

یکی از خدمتکار های آشپزخونه بود

لبخندی زدم و با گفتن ممنونم روی یکی از صندلی های میز غذاخوری نشستم

با اومدن یه پسر به سمتم بهش نگاه کردم

~اوه ... شما آقای لی هستید ؟؟ همونی که به پای من شلیک کرد

با تعجب به فکر فرو رفتم .... اهااااا

فلیکس : عااا .... بله خودمم ... ولی شما رو به جا نیاوردم

سونگمین : من سونگمینم ... باریگارد شخصی هیونجین و دوست پسرش

با حرف آخرش لبخندم محو شد ...... دوست پسر ؟؟ اما هیون جین گفت ..‌ تا حالا دوست پسر نداشته

سرمو تکون دادم و یه اجومایی که سینی رو می‌آورد بلند شدم و کمکش کردم ...و مشغول صبحونه خوردن شدم

با دیدن اینکه اون پسره صندلی کناری رو کشید و روش نشست شمامو تو حدقه چرخوندم و بهش نگاه نکردم

سونگمین : میتونم دلیل اصلی اومدنت رو به اینجا بدونم ؟

فلیکس : چرا باید بدونی ؟؟ دلیلی داره ؟

سونگمین : خب بلاخره پادشاه دوم بعد از هیونجین اینجا منم ... پس منم باید بدونم

فلیکس : چرا از دوست پسرت نمیپرسی

همون طوری که داشتم به لقمه ی دیگه می‌گرفتم لب زدم

سونگمین : چرا انقد .... پرویی ؟؟ خدای من .... خدا رو شکر کن از دستت بخاطر اون شلیک ناراحت نیستم

تو همون حال هیون جین با کت شلواری که برانداز تنش بود بیرون اومد و با دیدن سونگمین که داره با فلیکس حرف میزنه ... قلبش وایساد که یهو ....

~~~~

~mafia project ~Where stories live. Discover now