~ p12 ~

553 79 14
                                    

با حس درد و سوزش یه جایی از بدنم چشمامو باز کردم
اولش همه جارو تار میدیدم بعدش با دیدن اتاق تاریک و سیاه و صندلی فلزی که من بهش بسته شده بودم همه چی یادم اومد

دستام و پاهام بخاطر تنگی طناب درد میکرد و دستام هم کبود شده بود

خواستم یکی رو صدا بزنم که لبم تیر کشید که حرفمو خوردم و از درد بدی که وارد شد چشمامو بستم و لبامو به هم فشار دادم

با باز شدن در چشمامو باز کردم و با دیدن فرد رو به روم خشکم زد و با تعجب و ترس به چشمای سرد و سیاهش نگاه کردم

چیزی نگفتم منتظر بودم اون یه چیزی بگه
ولی با منتظر موندم اون فهمیدم که باید من یه چیزی بگم

فلیکس : چرا من اینجام .... اونا آدمای تو بودن ؟

با اخم بهش نگاه کردم

هیونجین : آره آدمای من بودن ....... و می‌دونی دلیل اصلی اوردنت به اینجا چی بود

فلیکس : چی ؟

هیونجین : انتقام

با حرفی که زد تمام پر های تنم ریخت ..... شت ..‌ من هنوز جونممممم .... اون میخواد منو بکشه

فلیکس : به خاطر بابات ....... ولی چرا از من ؟

هیونجین ابرویی بالا داد و یه صندلی که گوشه ی اتاق آورد و روبه روی من گذاشت و نوشت

هیونجین : بابات خوب بلده از جاسوسش چیا بخواد

فلیکس : من نمی‌فهمم داری درمورد چی حرف میزنی

هیونجین : پس بزار برات روشن کنم ...... پدر جنابالی به جاسوسش گفته بابای منو به یه روش از دنیا حذف کنه ولی فلیکس .... من اونقدرا هم احمق نیستم ..... حتی وقتی که داشتم خبر فوت رو به همه میدادم اون اونجا فال گوش بود ..... بعد از عمارت فرار کرده رفته پیش پدرت حتی یزره شک هم نکرده که این کاراش خیلی تابلوعه

فلیکس : هر چی که میگی درست ..... اما خودت هم گفتی ...گفتی جاسوس بابام .... برو از بابام انتقام بگیر
چرا من باید تقاص کاراش رو پس بدم

هیونجین نیشخند ترسناکی زد و به طرفم خم شد

هیونجین : می‌دونی خط قرمز بابات چیه ...... تو .. خط قرمزش تویی .... یعنی تو یه طعمه ی خوبی برای من که هر کاری خواستم با بابات انجام بدم

با شنیدن حرفاش زبان قلبم بیشتر بیشتر شد ....‌ از همین می‌ترسیدم

فلیکس : میخوای منو گروگان بگیری ؟

هیونجین : نه نه نه ‌‌..... گروگان چیه ...... تو مهمون مایی ... از اونجایی که میدونم با بابات خوب نیستی .... باید برام یه کار دیگه ای هم انجام بدی

فلیکس : وایسا وایسا ...... شما با مهموناتون اینطوری رفتار میکنید ؟

به زخم هام و کبودی های بدنم اشاره کردم

~mafia project ~Where stories live. Discover now