2

837 152 26
                                    

2016
″سرت رو بیار بالا جئون!″
مدیر با چشمهای خمارش در حالی که چوبی که توی دستش بود رو تکون میداد داد زد و به دو پسری که شونه به شونه‌ی هم ایستاده بود خیره شد.
یانگون کمی قدبلندتر از جونگکوک دیده میشد و چشمهای گستاخش برخلاف پسر کنارش توی دفتر مدیر در چرخش بود، صورت زخمیش نشون دهنده این بود بالاخره یه نفر حساب قلدر مدرسه رو کف دستش گذاشته بود.

″از شاگرد اول مدرسه انتظار همچین کاری رو نداشتم.″
مرد بعد از نفسی عمیق گفت و بار دیگه با سر پایین افتاده پسر پشیمون اخم هایش رو درهم کرد اما از کنارش گذشت و مقابل پسر بی‌انضباطی که هر روز به یه بهانه به دفتر می‌اومد ایستاد.
در حالی که چوبش رو بالا میبرد و توی سر پسر میکوبید بار دیگه صداش رو بالا برد:
″احمق! تا همینجا هم باعث خجالت و سرزنش خانواده‌ات شدی... گورت رو گم کن. بعد مدرسه برای تنبیه میمونی.″
یانگون بعد انداختن نگاه نفرت انگیزی به پسری که بدون حس به پارکت‌های دفتر خیره بود، با قدم‌های آرومی به بیرون از دفتر به راه افتاد.

مدیر بعد از اینکه از رفتن یانگون مطمئن شد نگاهی به سر تا پای جونگکوک انداخت و در حالی که پشت میزش می‌نشست شیرینی‌ای از روی میز برداشت.

″تو دانش‌آموز خوبی هستی، مطمئنم آینده‌ی درخشانی داری پسرم.″

جونگکوک با استرس سرش رو بالا برد و خیره به چشم‌های ریز مرد آب دهنش رو قورت داد و به معنای تشکر کمی سرش رو تکون داد تا مرد ادامه صحبتش رو هم بگه و در نهایت رهاش کنه.
مرد فنجون چایی سبزش رو به دهنش نزدیک کرد و بعد نوشیدن جرعه‌ای نفس عمیقش رو بیرون داد:

″مادرت خیلی به من لطف داره! دلم نمیاد تو رو بیشتر از این توی دفتر نگه دارم، میتونی بری درس‌هاتو بخونی‌.″

جونگکوک با عجله قدمی عقب گذاشت و صورتشو از نگاه کثیف مرد برگردون ولی لحظه آخر صدای پوزخند و لحن پر‌کنایه‌اش به پرده گوشش خنجر پرتاب کرد:
″یادت نره سلام من رو به مادرت برسونی!″

عصبی و با بدنی لرزون از اتاق بزرگ خارج شد و در حالی که طول راهرو رو طی میکرد جسم نشسته و لاغر تهیونگ رو که ته راهرو منتظر بود چشم‌هاش رو از خشم فراری داد.

″چرا اینجا منتظری؟″ با بداخلاقی اخمهاش رو در هم کرده بود و طبق معمول با صدای بی‌حس و گرفته‌ای لب زد.
پسر نشسته به سرعت بلند شد و با گرفتن گوشه پیراهن کثیف شده جونگکوک مظلومانه لب زد:
″حالت خوبه؟ من... همش تقصیر منه!″
نگاه تهیونگ لحظه‌ای از گوشه‌ی لب زخمی پسر برداشته نمیشد و شرمندگی رو به دوش لاغر و کتک خورده‌اش میکشید که بار دیگه دوست بدخلقش با بی‌حوصلگی نالید:
″خفه‌شو... تقصیر تو نیست احمق!″

″یانگون کجاست؟ اون عوضی... اون همش منو کیم خوک صدا میزنه.″
صدای عصبانی تهیونگ در یک لحظه شکست و بغض از بین شکستگی‌ها به ته گلوش چنگ انداخت و جای خودش رو محکم کرد.
چشمهای کشیده و درشت تهیونگ کمی خیس بنظر میومد و ‌اخم‌های جونگکوک هر لحظه در هم تر میشد، دلش نمی‌خواست پسر موردعلاقه‌اش حتی یک لحظه هم پا توی مدرسه شیطانی بذاره تا لاشخورهای اطرافشون ″کیم خوک″، ″مستر بد بو″ یا هر اسم دیگه‌ای صداش بزنن؛
اون تهیونگ بود مثل هفت شاخه بابونه، مثل آخرین قطره بارون روی موهای شلخته‌اشون یا آخرین شانس زندگی کردن.

seven chamomilesWhere stories live. Discover now