همان روز بعد از تمام شدن مدرسه به کتابخانه رفتیم. در راه دستش را دراز کرد تا کیفم را از من بگیرد.
_ بعد از اون ضربه شاید سرگیجه داشته باشی، من برات میارم
هنوز فکرش پیش آن ضربه لعنتی بود، کیفم را کشیدم عقب:
+ نیازی نیست، آسیبی ندیدم.باید حرف را سریع عوض میکردم. همینطور هم کلی عذاب وجدان داشت.
+بنظرت چه درسی نیاز داری برا تمرین ؟
خندید.
_ کدوم درس؟ همه شون. نه نه صبر کن، ورزش و بلدم.
دوباره خندید.+درسته میخوای فوتبالیست شی ولی اینجوری م نمیشه، اما بهت حسودیم میشه که خونوادت میذارن بجای درس سرگرم فوتبال شی، برای من که درس قبل از هرچیزیه تو خونه.
خندهاش قطع شد.
_راستش مامانم نمیذاره برم سمت فوتبال،آخر این ماه مسابقات انتخابی فوتباله یعنی یه هفته بعد امتحانامون، بهش نگفتم دارم برای اون آماده میشم.
+شاید نذاره شرکت کنی...
_فکر اونجاشم کردم، اون روز دقیقا تولدمه، برای هدیه ازش میخوام بذاره برم مسابقه، البته خودش شاید نتونه بیاد. باید بره سرکار، فقط باید امتحانامو نمره خوبی بگیرم.
+با معلمت حرف زدی؟ اگه بگی میخوای اونجا شرکت کنی شاید کمکت کنه، تو تیم مدرسه هم که هستی
_به کسی نگفتم، نمیخوام هم کسی بدونه
حواسش نبود که به من میگوید؟
+پس زودتر بریم سراغ درس، ریاضی، من دفتر تمرینم رو آوردم از روی همون بخونیم
در کتابخونه جز ما هیچکس نبود. دو طرف میز نشستیم، کمی خواب آلوده بودم. سرم را خم کرده بودم که دستش را به پیشانیم نزدیک کرد:
_مطمئنی درد نداره ؟
سرم را عقب کشیدم و دستم را روی زخمم گذاشتم که باند پیچی شده بود:
_گفتم که چیزی نیست. بهتره یکم استراحت کنیم_ ولی فکر کنم تو معلم خوبی میشی
_من؟
_درسته خیلی حرف نمیزنی، ولی حین درس عالی توضیح میدی+ معلمی، شاید شدم.
_اگه نشد بازیگر شو یا گوینده، یا دوبلور، حیفه، بیان خوبی داری.خندیدم.
+ نمیدونی چقدر تو جمع اضطراب میگیرم، حالا برم بازیگر شم؟
یک هفته هر روز به کتابخانه رفتیم، خسته نمیشد، کمتر برای تمرین فوتبال میرفت و ساعتها بدون حرف زدن در کتابخونه کنار هم مینشستیم و درس میخواندیم.
هر روز برایم ساندویچ میآورد، حس میکردم سالهاست که دوست هستیم.امتحانها که شروع شد جدی تر تمرین کردیم.
روز قبل از امتحانا در راه برگشت بودیم. گفت:_بخاطر معلمم هم که شده اینبار امتحانامو میترکونم
+معلمتون کیه؟ نمیشناسمش
بلند خندید
_فقط تو درس باهوشیا، منظورم خودتی باهوش، نمیدونم چطور میگن تو درسات خوبه
YOU ARE READING
Klexos / خاطراتِ ناشناخته
Mystery / Thrillerداستانِ پسر جوونی به نام "حافظ" که بازیگر مشهوریه و به دنبال دوستی میگرده که سالهاست اون رو گم کرده. اما به محض پیدا کردنش اتفاقات عجیبی رخ میدن... کلکسوس زمانی برای ما رخ میده که خاطرات گذشته رو دوباره تجربه کنیم. نه اینکه دلتنگ یا پشیمون بشیم، نه...