*

2 2 0
                                    

«دیده شدن»[امید]

وقتی بچه بودم، تو خونه همیشه بحث و دعوا بود، هر وقت پدرم منو می‌دید یعنی شروع یه دعوای دیگه. همیشه خودم رو ازش پنهان میکردم.
از اینکه نگاه کسی روی من باشه میترسیدم، از همون روزها رفتم دنبال فوتبال.

چون وقتهایی که فوتبال بازی می‌کردم، کسی من. رو نمی‌دید، وقتی جز تیم باشی فقط تیم مهمه و خودت بین اونها گم میشی.

از این نامرئی بودن لذت می‌بردم.
البته نه کاملا نامرئی، تنها چیزی که بقیه میدیدن بازیم بود و اینکه برای تیمم امتیاز میارم یا نه و همین کافی بود.

تا اینکه اولین بار تو حیاط مدرسه برای دیدن بازیم اومدی، مهم نبود توپ پای من باشه یا نباشه، فقط نگاهت به من بود، اولین باری بود از اینکه دیده میشم نترسم و بیشتر، بهم انرژی میداد برای ادامه دادن.

دیده شدن چیز مهمیه، و اونقدرها که باید بهش اهمیت داده نمیشه، فرق هست بین نگاه بی اهمیت بقیه با کسیکه صرف نظر از اینکه بازیم خوب بود یا بد، منو نگاه کنه.

وقتی باعث میشدم تیمم گل بخوره، بعد بازی، نگران این باشه که وضعیت زانوم چطوره...

وقتی گل میزنم، بجای تشویق بیاد و دعوام کنه که چرا با پای آسیب دیده اونقدر محکم شوت زدم.

وقتی باعث باخت تیمم شدم و هیچ کس حتی باهام حرف نمیزد و هم تیمیام با نگاهشون بهم فحش میدادن، چند ساعت تو باشگاه منتظر باشه تا باهم برگردیم خونه و تو مسیر هیچ حرفی از بازی نزنه.

کاش میتونستم این حرفهارو بلندتر بگم، فکر نمیکردم  «دیده شدن» انقدر ناراحتت کنه...

Klexos / خاطراتِ ناشناختهWhere stories live. Discover now