44

2 1 0
                                    

امید:

کاش میتونستم همه چی رو از حافظه ات پاک کنم، ولی همه چی تو ذهنت مونده حافظ. و این... یعنی هنوز رها نشدم.

هر جا که برم، هر جا که باشم، حس میکنم تو ذهنت زندانی ام.

من مدام اذیتت کردم ولی فقط ازت یه خواهش دارم، شاید پر رو باشم ولی میخوام ازت این خواهش رو بکنم.
میتونی فراموشم کنی؟ من و همه خاطرات مون رو؟
شاید اینجوری بتونم رها شم. شاید این تنها راه نجات من باشه.
کاش میشد با هم یه معامله ای بکنیم، من همه اون خاطرات لعنتی رو ازت میگرفتم و در عوض بهت قدرتی میدادم تا بتونی ببخشی. ولی این بار خودت رو.
من؟ من هرگز خودم رو نمیبخشم بخاطر کاری که با تو کردم. ولی تو باید خودتو ببخشی

Klexos / خاطراتِ ناشناختهWhere stories live. Discover now