سرم گیج میرفت. نمیتوانستم بفهمم در اطرافم چه خبر است. ماشین در حالیکه به من نزدیک میشد، یک دفعه سرعتش را زیاد کرد. با صدای پندار که اسمم را فریاد میزد به خودم آمدم، برگشتم سمتش و دیدم به طرف من میدود.
سر گیجهام فوق العاده زیاد بود، داشتم تعادلم را از دست میدادم.
امید سوار بر خودرو داشت با سرعت زیاد به من نزدیک میشد ولی زمان انگار برای من ایستاده بود. پندار مرا هول داد. خوردم زمین.سرم را که بلند کردم، ماشین داشت به سرعت دور میشد. مردم به سمت خیابان میدویدند. نیم خیز شدم، پندار بیهوش روی زمین افتاده بود. کیفش باز شده بود و برگه دیالوگهایش در تمام خیابان پخش شده بود.
با اورژانس، همراه پندار به بیمارستان رفتم.روز بعد، صبح زود بالای سرش بودم که به آرامی سرش را تکون داد :
_ بیدار شدی؟
چشمانش را باز کرد و به اطراف اتاق بیمارستان و دو تا پایش که گچ گرفته بودند نگاه کرد. با دستش، چشمانش را مالش داد._بعد از تصادف دیروز، آوردیمت بیمارستان، الان جایی درد داری؟ پرستار مسکن زد ولی بازم اگه اذیتی...
_دیوونه شده بودی؟ میدونی فاخته چقدر خطرناکه که تنها رفتی پیشش؟
_فاخته دیگه حالا بازداشته، پلاک ماشینی که بهت زد رو مردم برداشتن، پلیس هم ردشو زده و اونم اعتراف کرده که فاخته اجیرش کرده بود.
_جوابمو گرفتم، تو دیوونه شده بودیپرستار همراه دکتر وارد شد و شروع کردند به معاینه اش. وقتی رفتند، دوباره نزدیک تختش رفتم.
_ دیوونه شده بودم ولی نه بیشتر از تو که پریدی جلوی ماشین
_چون هرچی داد زدم کنار نمیکشیدی، گیج و منگ زل زده بودی به ماشین_ سرم گیج میرفت، فکر میکردم اگه یه قدم دیگه بردارم میخورم زمین. باورت میشه همه این مدت فکر میکردم اون راننده امیده؟ کسیکه فاخته این همه مدت اجیرش کرده بود مراقب من باشه تا من سراغ پلیس نرم. دیروز هم بالاخره دستورش رو داد منو زیر بگیره.
_ حیف شد پس، فکر میکردم به پیدا کردنش نزدیکی، فاخته دیگه عمرا بهت کمکی نمیکنه برای پیدا کردنش.
_مهم نیست، بگذریم، فعلا بیا از اینکه جونم رو نجات دادی حرف بزنیمسرش را به طرفم برگرداند، بعد آن روز جلوی کافه که به صورتش زدم، اینطور راحت با او حرف نزده بودم:
_پس بالاخره گذشته رهات کرد
_ دیگه آزادم، از گذشته البته، با تو هنوز کلی حساب دارمبهش نزدیکتر شدم که بالش زیر سرش را جابجا کنم. گفت:
_شاید منم از زیر دینی که داشتم خلاص شدم. بی حساب شدیم، نیاز نیس خودت رو مقصر بدونی، بالاخره بی حسابیم
گفتم:
_ بی حساب؟ نه انقدر زود. هنوز کلی بدهکاریدستم را بالا آوردم و با انگشتهایم شروع کردم به شمردن و گفتم:
_بذار ببینم، هنوز کادو تولدم رو ازت نگرفتم یک ، اون سیلی که دم کافه بهت زدم رو باید پس بدی دو، بار اول که همدیگه رو تو خیابون دیدیم. منو رسوندی بیمارستان سه، تو رستوران اون مرده میخواست منو بزنه و نذاشتی چهار، اون همه کاری که کردم و بی خود و بیجهت بخشیدی شش... میبینی تا فردا ادامه داره این لیست. حالا حالاها کار داریم. اگه میخوای از شرم زودتر خلاص شی، هرجور راحتی فکر کن...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Klexos / خاطراتِ ناشناخته
Mistério / Suspenseداستانِ پسر جوونی به نام "حافظ" که بازیگر مشهوریه و به دنبال دوستی میگرده که سالهاست اون رو گم کرده. اما به محض پیدا کردنش اتفاقات عجیبی رخ میدن... کلکسوس زمانی برای ما رخ میده که خاطرات گذشته رو دوباره تجربه کنیم. نه اینکه دلتنگ یا پشیمون بشیم، نه...