part 3

3.4K 298 9
                                    

"لعنتی"
اون گفت و سریع از رو من بلند شد ، احساس میکنم کمرم داره میشکنه...سرمو بلند کردم ولی دوتا مرد غول پیکرو دیدم که دارن به سمت ما میان کاملا گیج شده بودم و که یه دفعه اون دستمو گرفت و بلندم کرد و همونطوری شروع کرد به دوییدن
"هیییی ولمممم کن"
بلند داد زدم ولی اون اصلا توجه نکرد و به راهش ادامه داد احساس میکنم پاهام با اون کفش پاشنه بلندم داغون شده
اون رفت سمت یه ماشین مشکیو منو انداخت توشو بعد خودش سوار شد,هولی گاد من واقعا نمیفهمم اینجا چه خبره یکی بغل من بود و دو نفر هم جلو و بعد راننده گازشو گرفتو رفت وقتی و ب صورت کسی که چند دقیقه پیش برخورد کردم نگاه کردم فهمیدم اون زین مالیکه یه اخم کردمو وقتی به بغلیم نگاه کردم با هوران برخورد کرد
"واااات د فااااااک؟اینجا چه خبره؟"
من با ترس داد زدم ولی بعد راننده به طور بدی ترمز کرد و سریع برگشت و عقبو نگاه کرد
"تو دیگه اینجا چه غلطی میکنی؟"
اون هری بود و درحالی که اخم کرد گفت
"من متاسفم ولی اگه اونجا تنهاش میزاشتم اونا حتما اینو به جای من میگرفتن"
"میشه یکی به من بگه اینجا چه خبره چرا منو دزدیدید؟"
من داد زدم
"اوه لطفا خفه شو عاشق چشم ابروت نشدم که آوردمت..."
زین گفت
"منو همین الان به همونجا برگردونید"
من دوباره گفتم ولی ایندفعه هری شروع کرد به حرکت کردن
"من به اونجا برنمیگردم توهم اگه مشکل داری من تو پارک پیادت میکنم از اونجا میتونی پیاده بری"
هری گفت و من چشام گرد شد
"پاااااارک؟دیوونه شدیییی؟من پاهامو از سر راه نیاوردم"
"مشکل خودته باربی"
اون دوباره‌گفت و من عصبانیتم بیشتر شد
"یه راه دیگه هم هست ، من مشکلی ندارم اگه اون با من بیاد خونه قول میدم بهت خوش بگذره"
لویی از جلو گفت و من آب دهنمو غورت دادم
"م-من همون پارک و ترجیح میدم"
من گفتم و اون یه پوزخند زد ، اونا واقعا ترسناکن...
بعد چند دقیقه اون زد بغل و زین پیاده شد و‌منم پشتش پیاده شدم و‌با حرس به یه سمت دیگه رفتم...راه خیلی طولانیه و من نمیتونم پیاده برم برای همین تلفنم و برداشتم و‌شماره ی اشلی رو گرفتم
"کلویی تو زندهههه ای؟؟؟؟؟؟نکنه سکته کردییی؟"
اون گفت و کاملا معلوم بود مسته
"خفه شو اشلی من تو پارک گرَندویو هستم"
من گفتم و دست به سینه وایسادم و سعی کردم خودمو گرم نگه دارم چون هوا واقعا سرده
"وات د فاک؟؟؟اونجا چه غلطی میکنی؟"
اون گفت ولی بعد صدای همهمه اومد
"الو کلویی ، تو کجایی؟"
صدای امیلی بود
"اوه تنکس گاد امیلی لطفا ماشینتو بردارو بیا پارک گرندویو"
"کلویی تو‌که اینجا بودی چطوری رفتی اونجا؟"
"فقط بیااااااااا"
من بلند داد زدم
"باشه باشه تا بیست دقیقه دیگه اونجام"
اون گفت و گوشیو قطع کرد
داستان از نگاه هری
اون از ماشین پیاده شد و درست از جلوی ماشین رد شد و به یه سمت دیگه رفت ، نایل یه سوت کشید و لویی چشاش گرد شده بود و منم با قیافه ی اونا به سمت اون برگشتم و تقریبا دهنم باز موند
"اوووون خیلی هاتــــه پســر"
نایل گفت و اومد بین صندلی راننده و همونطوری شروع کرد به نگاه کردنش ، تلفنشو از تو‌ کیفش درآورد و با ناراحتی گذاشتش دم گوشش یعنی به کی داره زنگ میزنه...البته که دوست پسرش مگه میشه همچین دختری دوست پسر نداشته باشه نگاهمو از روش برداشتمو به جاده دوختم پامو گذاشتم روگازو رفتم...
داستان از نگاه کلویی
زیر یه درخت وایساده بودم تا اینکه بالاخره صدای ماشینو شنیدم و دوییدم سمتش و رو صندلی عقب نشستم
"اوه خدااااا تو مثل موش آب کشیده شدی"
امیلی گفت و اشلی زد زیر خنده ولی من همونجا بغضم ترکید و دستم و کردم تو موهای خیسم
"اون یه پسر عوضیه همشوووون عوضین"
من گفتمو اشکامو که سیاه شده بودنو‌پاک کردم
"کلویی چی شده؟"
امیلی با ناراحتی گفت و اشلی هم دیگه نخندید و با نگرانی بهم نگاه کرد
"میخوای بهمون بگی؟"
امیلی دوباره گفت و من سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم و اونم سرشو تکون داد
"پس میبرمت خونه"
اون‌ گفت و راه افتاد...
___________________
فقط امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤

Barbie Girl [H.S]Where stories live. Discover now