part 8

2.7K 284 33
                                    

بهش نزدیک تر شدم و رفتم سمت گونشو آروم بوسیدمش و بعد خیلی سریع برگشتم سمت در اون همونطور که چشاش بسته بود خندید ولی بازم چشاشو باز نکرد
"شوخی میکنی دیگه آره؟"
اینو گفت و دوباره خندید
"کاملاااا جدی بودم حالا این در لعنتی رو باز کنننن"
من داد زدم و به در کوبیدم اون‌چشاشو باز کردو دوباره به صندلی ماشین تکیه داد
"خوب چون تو باربیه خیلی خوشگلی هستی یه فرصت دیگه بهت میدم با یه قرار عاشقونه چطوری؟"
اون گفت و ابروهاشو بالا داد
"تو خواب ببینی"
تقریبا داد زدم
"خوب تو دوتا راه برای خلاص شدن از اینجا داری...یک منو ببوسی و دو یه قرار عاشقونه باهام بزاری"
دوباره گفت و شونه هاشو بالا داد
"اووووه هرگززززز من با تو یه قرار عاشقوووونه بزارم"
"انتخاب با خودته و اگه هیچکدومو قبول نکنی خودم میبوسمت...و خودتم میدونی که این کارو میکنم"
اون گفت و دست به سینه نشست
"باااااشه ولی قبلش باید به یه سوالم جواب بدی"
من گفتم
"هرچی دوست داری بپرس باربی"
"چرا بین این همه دختر به من گیر دادی؟"
من گفتم و سعی داشتم دلیل این کارشو بفهمم اون یه نگاه بهم کرد و لبخند زد
"حتی اگه بهت بگم هم نمیفهمی..."
اون خیلی آروم گفت و سرشو پایین انداخت ولی بعد لبشو گاز گرفت دوباره بهم نگاه کرد
"خوب حالا اول منو میبوسی یا اینکه قرار عاشقونه باهام میزاری"
"دومیو ترجیح میدم"
من گفتم و سرمو تکون دادم
"چطوری بهت اعتماد کنم؟"
اون گفت و‌چشاشو ریز کرد
"قسم میخوووورممم اگه انجامش ندادم...اگه انجامش ندادم..."
من گفتم و تو فکرم دنبال یه تنبیه یا یه جواب قانع کننده میگشتم ولی هیچی به مغزم نمیرسید
"اگه انجامش ندی"
اون گفتو بهم نزدیک شد
"به فاکت میدم باربی...چطوره؟"
اون‌گفت و من کاملا شوک شدم...اون داره شوخی میکنه دیگه؟یه نفس عمیق کشیدم و صدای باز شدن در ماشینو شنیدم و تنها کاری که بعدش کردم این بود که سریع از ماشینش پیاده شدم و سعی کردم خیلی عادی راه برم و نشون ندم که چقدر دارم سکته میکنم...
×××
"میخوای بگی که قبول کردی؟هولی گاد"
اشلی خیلی آروم گفت و خندید چون اگه آقای گرانبرگ میشنید حتما از کلاس پرتابمون میکرد بیرون
"اون اصلا سر کلاسا نمیومد ولی الان...اوه الان داره به تو نگاه میکنه کلوووویی"
امیلی خیلی آروم زمزمه کرد لبمو گاز گرفتمو آروم برگشتم و عقبو نگاه کردم و اون بهم یه لبخند زد که باعث شد گونه هاش بره داخل و بعد چشمک زد خیلی سعی کردم که درجواب به چشمکش نخندم ولی نتونستم و میدونم خیلی احمقممم
"مثل اینکه تو هم خیلی بدت نمیاد"
اشلی آروم گفت و‌ خندید آروم برگشتم
"من فقط فکر میکنم اون کیوته"
من گفتم و اشلی بلند خندید که باعث شد همگی برگردن سمت ما و آقای گرانبرگ با اخم به اشلی نگاه کرد ولی اون خندشو غورت داد
"خانم بنسون مشکلی پیش اومده"
"اوه نه اون فقط یه عطسه ی کوچیک بود"
اون‌گفت و ایندفعه من داشتم سعی میکردم که نخندم و لپمو از داخل گاز میگرفتم تا آقای گرانبرگ برگشت اشلی برگشت سمت من
"میخوای قرار با لیامو کنسل کنی؟"
"نههه من فقط گفتم هری کیوته نه‌چیز دیگه..."
من گفتم
"آهههه ولی هری خیلی کیوته"
امیلی ادای بچه هارو درآورد و برگشت سمت هری ، محکم کوبیدم به دستش که باعث شد بپره
"انقدررررر بهش نگاه نکن"
من گفتم و سعی میکردم صدامو بلند نکنم...
کلاس تموم شدو من کتابامو سریع جمع کردم و میدونم که اگه زود نرم هری جلوم سبز میشه دوییدم و‌به دخترا اشاره کردم که بیان
"انقدر از من فرار نکن باربی که میدونم تو اول و آخر مال منی پس خودتو اذیت نکن"
هری بلند داد زد و من فقط داشتم سعی میکردم بقیه بهم نگاه نکنن ولی دیگه همه میدونن منظورش از باربی کیه...سرمو‌پایین انداختم و رفتم سمت سالن غذاخوری و‌منتظر موندم تا دخترا بیان...
_______________
اینم از این قسمت :))))
چطور بود؟؟؟
×soha×

Barbie Girl [H.S]Where stories live. Discover now