داستان از نگاه کلویی
"یالا دخترااااااا اینطوری میخواید برنده ی مسابقه بشید شما واقعا افتضاحید"
خانم لارنس معلم ورزش که معمولا اون بهمون آموزش میده گفت و ما همچنان نفس نفس میزدیم ، کلاسای چیرلیدینگ ما از امروز شروع شده و بعضی وقتا مجبور میشیم بخاطرش تا آخر شب بمونیم و برای مسابقات تمرین کنیم تیم ما یکی از قوی ترین تیمای چیرلیدینگ شهره با این حساب سال پیش ما نفر سوم بودیم و امسال باید تلاشمونو صد برابر کنیم وگرنه لاورنس قطعا هممونو میکشه...
دخترا دوباره تلاش کردن و هرکدوممون دوباره پشتک برعکس رو زدیم
"برای امروز کافیه ، تو این هفته کاپیتان تیمتون توسط بچه های مدرسه انتخاب میشه اونموقع هستش که کار من باهاتون شروع میشه"
با تحدید گفت و از سالن ورزشی رفت بیرون و هممون یه نفس عمیق کشیدیم
"اون چی باخودش فکر کرده"
امیلی با عصبانیت گفت و دندوناشو رو هم فشار داد
"اینارو بیخیااااال من الان به یه دوش آب سرد نیاز دارم"
اشلی گفت و دویید سمت پله های سالن که به حموم راه داشت ابرومو بالا انداختم و پشت سر اشلی رفتم و بقیه ی دخترا هم همراه ما اومدن...
لباسامو دراوردم و تو کمدم گذاشتم و حولمو آماده کردم موهامو که دم اسبی بسته بودم و باز کردم و کش موهامو هم تو کمد گذاستم و وارد حموم شدم...در اصل تو اینجا یا فقط دخترا میان یا فقط پسرا برای همینه که تو یه جای تقریبا بزرگ چندتا دوش حموم قرار داره و دخترا هم مشغول حموم کردن بودن اولین دوش خالی رو که دیدم رفتم سمتش و بازش کردم و گذاشتم آب سرد وارد موهام بشه و این بهترین حسه...فکرم رفت پیش هری که اون ممکنه فقط بخاطر هوس منو بخواد ولقعا نمیتونم درک کنم چون اون معمولا رو کم تر دختری غیرت نشون میده و این باعث میشه یکم بترسم آره هری باعث میشه بترسم و نمیتونم جلوی خودمو بگیرم آروم چشامو باز کردم و برگشتم سمتی که امیلی داشت دوش میگرفت ولی امیلی اونجا نبود...در اصل هیچکس غیر از من اینجا نیست!وااات د فاااک؟؟؟
"بچه ها؟؟"
من گفتم و سعی داشتم حداقل یه نفر جوابمو بده ولی هیچکس اونجا نبود یه اخم کوچیک کردم و دوش خودمو بستم نمیخوام اینو بگم ولی آره من احساس میکنم ترسیدم...تصمیم گرفتم به سمت کمدا برگردم ولی هیچکس اونجا نبود کاملا گیج شده بودم هکشون بخاطر این رفتار مسخرشون بهم یه جواب بدهکارن یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم و بعد رفت سمت لاکرم و بازش کردم ولی هیچ اثری از لباسامو حولم نبود...احساس میکنم الانه که دود از گوشام بزنه بیرون دیگه کاملا مطمئن شدم که همشون با هم نقشه کشیدن
"عوضیااااا از همتوووون متنفرممممم"
من داد زدم ، اوه خدای من این وحشتناکه تیم بسکتبال پسرا تا چند دقیقه دیگه بازیشونو شروع میکنن و بعد هم میان که دوش بگیرن هوووولی شتتت لیام...اوه گاااااد مطمئنم این تو مدرسه میپیچه اشک تو چشام جمع شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم تنها چیزی که به فکرم میرسید گریه بود...صدا کشیده شدن دستگیره ی حموم و شنیدم و با شتابی خیلی سریع به سمت پشت لاکرا دوییدم اون پشت هم لاکر بود ولی خوب بهتر از اینور بود ، صدای قدم های یه نفر شنیدم و سرمو خیلی آروم از پشت لاکرا آوردم بیرون و اون لحظه بود که عصبانیتم صد برابرر شد
"عوضییییی ازتتتت متنفررررممم"
من بلند داد زدم وهری درحالی که یکی از ابروهاشو بالا داد برگشت سمت
"سلام باربی"
اون گفت و آروم خندید
"احمق عوضییی...پس همه ی اینا زیر سر تو بووود"
من گفتم و اون شونه هاشو بالا انداخت و یه قدم به سمتم برداشت ولی من بلند جیغ کشیدم
"قسم میخووورم یه قدم دیگه برداری من میدونم با تو"
من گفتم و اون سرشو خاروند و یکی از دستاشو بالا گرفت و اون حوله تو دستش بود یه اخم کردم
"میخواستم بزارم اینجا بمونی ولی خوب پشیمون شدم"
"آره جون خودت حوله رو بدههه"
من گفتم و اون اومد سمتم
"نههههه نیااااا"
من دوبارع جیغ زدم و اون خندید که باعث شد چال لپاش معلوم بشه
"باشه باشه خودت بیا بگیرش"
اون گفت و اون دستش که حوله توش بود و به سمتم دراز کرد...خدای من این مزخرفه لپمو از داخل گاز گرفتم یه دستمو رو بالا تنم گذاشتم و اون یکی دستمو رو پایین تنم و یه نفس عمیق کشیدم
خیلی آروم رفتم سمتش یه پوزخند کوچیک زد و سرشو به یه سمت دیگه گرفت و دوباره برگشت سمت من...بهش که رسیدم همونجا موندم...الان دقیقا کدوم دستمو باید بردارم؟هولیییی شتتتت این مزخرفههههه هری خندید و یکی از ایروهاشو بالا داد
"چه انتخاب سختی..."
با خنده گفت و من کاملا عصبی شده بووودم
"تو یه عوضی هستی"
من بلند داد زدم و اون سرشو با موافقت تکون داد
"واقعا چی اینو دوست داری که منو لخت ببینی؟"
تقریبا داد زدم
"تو نمیتونی درکش کنی"
با خنده گفت و من اخم کردم
"هری لطفااااااا"
من گفتم و میخواستم گریه کنم نفسشو داد بیرون و اومد سمتم و حوله رو دورم پیچید سریع حوله رو درست کردم و به هری نگاه کردم که خنده از صچرتش محو شده بود
"چیههه؟؟"
داد زدم
"قرار دیشب با مستر پین چطور بود؟"
اون گفت و دست به سینه وایساد
"تو از کجا...-کلاغا خیلی زود خبرو میرسونن"
اون پرید وسط حرفم
"اوه پس باید یه درس حسابی به اون کلاغه بدم"
من گفتمو اون بهم نزدیک شد ومن رفتم عقب ولی بعد با لاکر برخورد کردم
"فاک"
من گفتم و چشامو بستمو وقتی باز کردم هری رو دیدم که درست تو صورتم بود
"تو...فقط...مال...منی"
اون گفت و دوتا دستشو رو لاکر گذاشت و صورتشو نزدیک تر کرد...قلبم تند میزد وپاهام سست شده بودن حتی قدرت تشخیص اینو ندارم که بزنمش کنار یا بزارم به کارش ادامه بده
"هری لطفا"
من گفتم و اون یکی از ابروهاشو بالا داد
"تقصیر خودته باربی...تو منو واقعا تحریک میکنی..."
اون گفت و من آب دهنم و غورت دادم
"این ت-تو بودی که وارد حموم شدی حالا تقصیر منه"
من گفتم و اون نزدیک تر شد وحالا بدنش و چسبوند به بدن من و یکی از دستاشو به سمت سینم حرکت داد
"هری لطفا"
دوباره گفتم ولی ایندفعه التماس بیشتری داشتم یه نفس عمیق کشید و یکم رفت عقب تر
"شب...خونه ی خودم منتظرتم...امیدوارم بیای چون اگهدنیای خودم میام"
اون گفت و کاملا ازم فاصله گرفت و لباساشو مرتب کرد قلبم به شدت میزد آب دهنم و قورت دادم و اون به سمت در رفت
"هیییی لباساااام"
من سریع قبل از اینکه بره گفتم
"تویکی از لاکرای پشتیه"
اون گفت و سریع رفت بیرون و من حالا کاملا پوکر شدم...یعنی کافی بود اون لاکرارو بگردم که اینطوری نشه خدااااای منننن من یه احمقممم...
__________
میدونم خیلی عصبی هستید و اینم میدونم گند زدم :| میدونید خیلی دوستون دارم؟؟ :)))))
بچه ها دو قسمت جدید داستان لاکر ۱۶۱ رو آپ کردم اون و ترجمه میکنم حتما بخونیدش ریممبر می هم دیگه نمینویسم چون مشغله زیاد دارم و تو همین یکی موندم و اینکه در آخر:
نظر ، پیشنهاد ، انتقاد؟
×Soha×
YOU ARE READING
Barbie Girl [H.S]
Fanfiction[Completed] داستان درمورد یه دختر ۱۷ ساله به اسم کلویی هست که بعد از روبرو شدن با یکی از پسرای مدرسه و وابسته شدن بهش زندگیش به خطر میوفته و...