part 22

2K 175 16
                                    

دستامو گذاشتم رو سرمو نفس عمیقی کشیدم ، حالا که لئو اومده احساس سبک بودن میکنم فکر کردن به اینکه اون مرده بود واقعا عذابم میداد و احساس میکردم من مقصر اصلیشم شاید طرز فکرم بخاطر این بود که برادرم با اوناست و من نه تنها از جانب کوین بلکه از جالب همشون عذاب وجدان داشتم...

آره این مسخرس چون من کاری نکردم ولی خوب این چیزی بود که تمام مدت داشت منو از درون داغون میکرد...

”میتونم بشینم؟“

صداشو شنیدمو میتونم بفهمم که اون لبخند رو صورتشه ، اصلا لازم نیست سرمو بالا بگیرم تا لبخندشو ببینم صداش همه چیو نشون میده...

سرمو بالا گرفتمو بهش نگاه کردم ، کاملا معلوم بود که پاهاش داره اذیتش میکنه ولی خوب اون نمیخواست نشونش بده و لبخند روی صورتش هنوز پابرجا بود ، منم لبخندی زدمو از جام بلند شدم

”بزار کمکت کنم“

من گفتم و رفتم سمتشو بهش کمک کردم که رو صندلی بشینه و وقتی نشست صورتش یکم توهم رفت ولی بعد لبخند زد

”ممنونم“

با ناله گفت ولی لبخند هنوز رو لبش بود ، اون پسر خیلی خوش خنده ایه...

رفتمو سرجای قبلیم درست روبروش نشستم و بهش نگاه کردمو اونم داشت به من نگاه میکرد !

من نمیتونم باور کنم که اون همون پسر زخمی اون روزه چون الان هات ترو کیوت تره و من واقعا از این حرس میخورم که چرا لئو رو قبل از هری ندیدم و حتی...لیام...

”خوب لئو من میشنوم“

من گفتمو منتظر موندم اون تمام اتفاقاتو برام تغریف کنه

”میخوای چیو بشنوی؟!“

اون گفت و خودشو زد به اون راه

”اوه یالا لئو طوری رفتار نکن که نمیدونی چیو میخوام بشنوم...بهم بگو چطوری فرار کردی؟!“

غر زدمو گفتم

”خوب من دستو پا چلفتی تر از این حرفام که بخوام فرار کنم“

”یعنی میخوای بگی اونا خودشون آزادت کردن؟!“

با چشمای گردم پرسیدم

”نمیدونم یعنی یادم نمیاد فقط یادمه از درد از حال رفتم همون موقع که تورو از اتاق بیرون بردن و بعد که چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم“

اون گفت و من اخم کردم ، انگار برام یه چیز غیر ممکن بود که اونا بخوان کوین آزادش کنن و انگار این افکار لعنتی دوباره میخوان منو به چالش بکشونن

”تو چی ، فرار کردی؟؟!“

اون پرسیدو من بهش نگاه کردم ، این بدترین سوالی بود که میتونست ازم بپرسه و تنها سوالی که بهش فکر نکرده بودم ، من نمیتونم بهش بگم که برادر من یکی از اوناست و این ممکنه دید لئو رو نسبت به من عوض کنه و اعتمادش بهم از بین بره ... چون فکر میکنم من الان تنها فردیم که اون بهش میتونه همه چیو بگه و من نمیخوام این رو خراب کنم

Barbie Girl [H.S]Where stories live. Discover now