part 16

3.2K 257 32
                                    

⛔این قسمت شامل صحنه هاییست که ممکن است برای همه مناسب نباشد پس اگه مشکل دارید میتونید نخونیدش⛔
لباسامو سریع پوشیدم و دوییدم از پله ها رفتم بالا یکی از بدشانسی هام اینه که تنها راه خارج شدن از حموم مدرسه همین یه راهرو هست که فقط به سالن ورزشی راه داره ، یه نفس عمیق کشیدم و در سالن و باز کردم خوشبختانه هنوز بازیشونو شروع نکرده بودن و مشغول گرم کردن خودشون بودن اصلا نمیتونم تصورشم کنم که یه توپ بسکتبال به صورتم برخورد کنه هولی شت این افتضاحه...
آقای رابینسون داشت به پسرا نرمش میداد و اونا هم با بی حوصلگی انجامش میدادن...اونا هیچوقت از نرمش خوششون نمیاد و فقط میخوان بازی کنن و این همیشه براشون خسته کنندس...سعی کردم زیاد جلب توجه نکنم پس یه نفس عمیق کشیدم و راه افتادم
"کلویی!" صدای آقای رابینسون بود آروم برگشتم سمتش و یه لبخند فیک زدم‌و حالا همه ی پسرا دارن با تعجب بهم نگاه میکنن چشمم به لیام افتاد که انگار تعجب کرده بود ، دوباره به سمت آقای رابینسون برگشتم
"تو اینجا چیکار میکنی؟" دوباره گفت
"آمم...راستش...م-من چیزه‌‌...من" هول کرده بودم و دنبال یه جواب میگشتم من نمیتونم بگم که با هری اونجا بودم هرگززز ولی بعد یه جرقه افتاد تو مغزم
"خوب راستش گردنبندم تو حموم گم شده بود و من داشتم دنبالش میگشتم..."
سریع گفتم و اون یه ابروشو بالا داد و بعد به دستم نگاه کرد و بعد به صورتم
"خوب پیداش کردی"
"اوه نه ، ولی فکر میکنم همونجاها باشه...یه موقع دیگه دنبالش میگردم...فعلا"
من گفتم و دوییدم سمت در خروجی سالن ، میتونم تصور کنم که قیافه ی اونا الان چطوریه...با عصبانیت رفتم سمت سالن غذا خوری و چشمم به اشلی خورد و بیشتر اخم کردم...اونم تا منو دید چشاش گرد شد ، سریع رفتم به سمت میزشون و کوبیدم روش
"چطوووور تونستییییید؟"
تقریبا داد زدم
"هیییییس کلویی آروم بااش"
امیلی گفت
"چطووووریییی؟؟شما چطور تونستید منو اونجا تنها بزارید؟"
با ناراحتی گفتمو یکم صدام آروم شد ولی بغض کردم میدونم این مسخرس ولی نمیدونم چه مرگمه
"خیلی خوب دیگه کافیه همش زیر سر اشلیه"
امیلی گفت و به اشلی اشاره کرد ولی ایندفعه بدون هیچ عصبانیتی به اشلی نگاه کردم من از اینکه هری اومد اونجا اصلا ناراحت نیستم از کار دخترا ناراحتم چون باهاش همکاری کردن دراصل اصلا انتظارشو نداشتم میدونستم هری یه جوری از دلم در میاره ولی اصلا به اینش فکر نمیکردم...یه نفس عمیق کشیدم و به سمت در خروجی سالن رفتم صدای اشلی رو شنیدم که صدام کرد ولی بهش توجه نکردم و رفتم سمت کلاسم...
×××
به یه سمت دیگه خوابیدم و سعی کردم همه ی اتفاقارو فراموش کنم ، اون استایلز کور خونده اگه فک میکنه من امشب میرم پیشش من مثل بقیه ی دخترایی که باهاش بوده نیستم شاید بگم که ازش خوشم میاد ولی این به این معنی نیست که مثل عروسکای دیگش باشم و اون باید اینو بفهمه...
‌چشام کاملا خمار شده بودن و دیگه هیچی حس نکردم تا موقعی که یه صدای عجیب شنیدم و پریدم اولش فک کردم این جزئی از خوابمه چون معمولا خیالاتی میشم و میپرم ولی بعد یه‌چیزیو حس کردم که داره رو دستام حرکت میکنه...دهنم و باز کردم تا جیغ بکشم ولی دست یه نفرو رو دهنم احساس کردم هولی گاد این وحشتناک ترین حسیه که تاحالا داشتم
"هیییشش باربی منم"
صدای خودش بود ، فاک بهش تو خواب هم دست از سرم بر نمیداره چشام گرد شده بود و میتونستم صورتشو ببینم خوشبختانه چشام به تاریکی عادت کرده بود...
"الان میخوام دستمو از رو دهنت بردارم ولی اگه صدات دربیاد اتفاقای خوبی نمیوفته اینو میدونی"
اون گفت و بیشتر میخورد که داره تحدیدم میکنه اصلا برام مهم نیست که میخواد چیکار کنه ولی خوب دوست ندارم مثل کولی ها رفتار کنم پس فقط سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و اون آروم دستشو برداشت...یه نفس عمیق کشیدم
"اینجا چه غلطی میکنی؟"
با عصبانیت در عین حال عصبی و آروم پرسیدم
"بهت گفته بودم که یا میای یا میام"
یکی از ابروهاشو بالا داد
"باید خیلی احمق باشی اگه فکر میکردی من میام"
من گفتم و اون آروم خندید
"در حقیقت مطمئن بودم میای ولی شجاع تر از این حرفایی...از همینت خوشم میاد..."
اون گفت و من باحالت پوکر بهش نگاه کردم
"حالا از کجا اومدی"
من گفتم و اون آروم خندید
"به راحتی"
اون گفت و من نگاهم به در بالکن افتاد و بعد دوباره به هری نگاه کردم یه لبخند زد و دستشو رو بازوی لختم کشیدم و آروم به سمت پایین دستم حرکت کرد و بعد دستشو تو انگشتام کشید و آروم توهم قفلشون کرد ولی حتی یه لحظه چشاشو از رو چشام برنداشت میتونم اعتراف کنم من از این خوشم میاد آره من از هری استایلز خوشم میاد و نمیتونم اینو مخفی کنم...
"تو یه توضیح برای اونروز بهم بدهکاری"
من گفتم و اون آروم لبخند زد
"اونروز مطمئن نبودم که تو مال من میشی ولی الان مطمئنم که تو مال منی"
اون گفت و من آروم چشامو ریز کردم و اون چشاشو به لبام دوخت و بعد دوباره به چشام نگاه کرد میدونم میخواد چیکار کنه منم دلم نمیخواد جلوی این اتفاق و بگیرم چون من ازش خوشم میاد اگه اون میخواد با من بازی کنه منم میتونم باهاش بازی کنم اون نباید منو دست کم بگیره...لباشو گذاشت رو لب پایینیم...لبامون آروم حرکت میکردن و میتونم بگم من دارم از این لذت میبرم...آروم دهنم و باز کردم و اون زبونشو وارد دهنم کرد لباش کاملا بی نقص بود و بهم یه حس فوق العاده میداد دستمو بردم لای موهاشو با اینکارم بیشتر به خودم نزدیکش کردم و حالا میتونم حس کنم که اون داره لبخند میزنه آروم لباشو از لبام جدا کرد و به سمت گردنم حرکت کرد و شروع کرد به بوسیدن گردنم و یکی از دستاشو وارد لباسم کرد و به سمت سینه هام حرکتشون داد (یاد ۸۵ افتادم :دی) و اون یکی دستشو وارد شلوارم و بعد وارد شورتم کرد قلبم تند میزد و احساس میکنم همین الانه که بیاد تو دهنم...میتونم حس کنم که شلوارش برآماده شده و حالا منم که لبخند رو لبام اومده یکم خودمو بلند کردم و تی شرتشو از تنش درآوردم و البته اونم کمکم کرد و بعد کمربند شلوارشو باز کرد که باعث شد یکم برم عقب تر دستشو به سمت پایین لباسم برد و از تنم درآوردش و بعد شلوارمو درآورد و به یه سمت دیگه پرتاب کرد و دوباره لباشو رو لبام گذاشت و بعد یه چیزی از تو جیبش درآورد و من دهنم باز موند وقتی فهمیدم که کاندومه (هوس بستنی کردم :دی) اون فکر همه جاشو کرده و این باعث تعجبم میشه شلوارشو درآورد و٭کاندوم رو جا سازی کرد٭ (جمله ی درست رو یافت نکردم :|) و تنها چیزی که بعدش فهمیدم یه درد شدید بود اما این درد حس بدی بهم نمیداد بیشتر باعث لذتم میشد آه تقریبا بلند ولی کوتاه کشیدم خیلی سعی میکردم که صدایی ازم در نیاد ولی بی فایده بود هری دستشو گذاشت رو لبام و من دستمو رو پشتش کشیدم نفسای سنگینشو رو بدن لختم حس میکردم و کاملا داغ شده بودم شاید این درست نباشه ولی چیزی بود که من و شایدم هری بهش نیاز داشت من یه حس خاصی نسبت بهش دارم و نمیتونم اینو انکار کنم...آروم از روم رفت کنار و بغلم دراز کشید ضربان قلبم شدید شده بود و خیلی تند نفس میکشیدم و اونم همینطور بود پتورو کشیدم سمتمو بدن لختمو باهاش پوشوندم و بعد سرمو رو سینه ی هری گذاشتم
"تو فوق العاده ای باربی"
اون گفت و من آروم خندیدم و همونطور چشامو بستم
"شب بخیر مستر استایلز"
من آروم گفتم
"شب بخیر باربی"
اون گفت و به چند ثانیه نکشید که همه چی از جلوی چشام رفت و خوابم برد...
______________
اول از همه باید بگم که من نه تاحالا افتر خوندم نه تاحالا باکسی چیز داشتم برای همین معذرت میخوام میدونم خیلی افتضاح بود :)))) ولی خوب اولین تلاشم بود دیگه من تو ترو د دارک اصلا چیزی ننوشتم و این اولیش بعد دفعه ی بعد قول میدم افتر خونده بیام :))))
×Soha×

Barbie Girl [H.S]Kde žijí příběhy. Začni objevovat