داستان از نگاه هری
خودمو رو مبل انداختمو نایل روبروم نشست...بهش اشاره کردم که شروع کنه قسم میخورم اگه من چیزی نگم اون تا فردا همینطوری نگام میکنه...
"فقط قبلش قول بده عصبی نشی..."
نامطمئن گفت
"من هیچ قولی نمیدم"
من گفتمو با قیافه ی پوکر بهش نگاه کردم
"خوب ببین هری...دقیقا یکشنبه ساموئل..."
اون گفت و با آوردن اسم نحسش رو صندلی درس نشستمو اخم کردم
"ساموئل چی؟!!!"
"ساموئل به...اون به من زنگ زد و گفت که میخواد تورو ببینه"
با گفتن هر یه جمله ی کوتاهش مکس میکردو منو روانی میکرد اون واقعا منو روانی میکنه...
"و تو چی گفتی؟؟!"
دندونامو روهم فشار دادم
"خب گفتم نیستی و اونم خواست من برم و منم عملیش کردم ، گابریل رو فرستاده بود"
نایل با حرس گفت و خوب باید بگم به حدی که نایل از گابریل بدش میاد از هیچکس بدش نمیاد
"چی میخواست؟؟!"
من گفتمو نایل درحالی که بهم نگاه کرد خیلی مضطرب سرشو خواروند
"فلشو..."
اون گفتو من پوزخندی زدم
"مگه چیز دیگه ای هم غیر اون فلش میتونه بخواد!"
زمزمه کردم
"گفت تا آخر این ماه وقت داریم..."
با گفتن این حرفش شوکه شدمو خنده از رو لبام محو شد
"چی؟؟؟؟!"
اخم کردم و کاملا تعجب کرده بودم ، این واقعااا مسخرس ما حتی نمیدونیم اون فلش دست کیه یا کجاست و فقط یه ماه وقت داریم!!!
وقتی هیچنشونه ای ندارم چطوری میتونم عملیش کنمم؟؟؟؟!
"هری میدونم سخته ولی میدونی که اگه تو بخوای میشه"
با آرامش گفت...
"نایل تو چی راجب من فکر کردی؟؟نکنه فکر کردی فرشته ی مهربونم و کافیه بکم عجی مجی و اون فلش لعنتی ظاهر بشه!!هااا؟؟"
صدام بالا رفت و میتونم حس کنم الانه که تمام رگای مغزم پاره شه
"هری تو...-خفهههه شوووو فقط خفهههه شوووو"
بلندتر داد زدمو سرمو تو دستم گرفتم...هنوز آروم نگرفته بودم که گوشیم زنگ خورد و بدون اینکه نگاه کنم کیه گوشیه به طرف نایل ولی رو زمین پرتاب کردم و نایل یکم پرید...میتونم اجزای خورد شده ی موبایلو ببینم ولی کی اهمیت میده!
YOU ARE READING
Barbie Girl [H.S]
Fanfiction[Completed] داستان درمورد یه دختر ۱۷ ساله به اسم کلویی هست که بعد از روبرو شدن با یکی از پسرای مدرسه و وابسته شدن بهش زندگیش به خطر میوفته و...