16

117 18 15
                                    

خسته و کوفته روی تشک مبارزه افتاد ...

بعد از نهار به اتاق فرماندهی رفته بود و بعد دادن تعهدات و شنیدن کلی فحش ناسزا از سمت سرگرد و دریافت تنبیه به محوطه رفته بود و کل محوطه رو جارو کرد و بعد تمیز کردن محوطه اصلی به سالن تمرین رفته بود و الان از خستگی میخواست همونجا بخوابه ...

به وسایل مبارزه نگاه کرد ...

به سختی بلند شد و به سمتشون رفت و نانچیکو رو گرفت و توی دستاش چرخوند ....

کمی تمرین بد نبود ....

شروع به تمرین کرد و ناگهان نانچیکو خورد توی سرش ....

با دادی که زد دستاشو روی سرش گذاشت و نشست ....
که قهقهه کسی بلند شد ...

با یک چشمش به اطراف نگاه کرد و سرگرد کیم رو دید که شیشه ای ویسکی توی دستش بود و لباساش نامرتب بود و موهاش به هم ریخته توی صورتش ریخته بود ....

از شدت خندیدن اشک توی چشماش حلقه زده بود ...

جین با شنیدین خنده نامجون خودش خندش گرفت ...

بلند شد و نانچیکو رو برداشت و سرجاش گذاشت و جارو رو گرفت تا بره اتاقش ...

نامجون که دیگه ته خنده هاش بود ...

نام_هی سرباز کجا میری

جین روشو به نامجون کرد سری خم کرد ...

جین_دارم برای استراحت به اتاقم میرم سرگرد ...

نامجون به سمت صندلی ها رفت و لم داد و شیشه الکلشو کناری گذاشت ...

نام_برو نانچیکو رو بردار

جین با تعجب به سمت وسایل رفت و دوباره نانچیکو رو برداشت و به سمت نامجون رفت ...

رایحه مشک اطرافشو احاطه کرد ...

نام_نانچیکو‌ رو بچرخون

جین با تعجب و کمی خجالت گفت ...

جین_امـ..اما سرگرد

نامجون چشمایی خمارشو‌بهش دوخت و تند گفت ...

نام_اما چی ،زود باش سرباز

جین کمی با تردید و خجالت ناچیکو رو چرخوند و این سری به پهلوش خورد ...

نفسش بند اومد از ضربه نانچیکو ...

نامجون کلافه هوفی کشید و بلند شد و کمی تلو تلو خورد ...

نام_هی ،اینجوری نیست بدش من

جین اطاعت کرد و نانچیکو رو دو دوستی به سرگرد داد ...

با این که کمی مست بود اما هنوز تسلطشو از دست نداده بود ....

نفسی کشید و نانچیکو رو چرخوند ....

با مهارت تمام نانچیکو توی هوا چرخ میخورد و انگار که به هوایی اطرافش ضربه بزنه صدایی شلاق مانند ایجاد میکرد ...

War of loveWhere stories live. Discover now