به فکر فرو رفته بود...
افکار منفی مثل خوره به جونش افتاده بود ...
اگر کسی متوجه میشد چی.. اگر خانوادش متوجه میشدن که چیکار کرده چی ... اگر ها مثه خون آشامی تشنه به خون داشتن خونشو مبخوردن...
سرشو تکون داد تا از شر افکارات سمیش رها بشه...
هوا به شدت سرد شده بود و ابن اخرین روزی بود که جونگکوک داشت درون خیابون های بوسان قدم میزد...
خونه های قدیمی... بازار دست فروش ها بوی شاه بلوط کبابی.. بوی عطر های گل ها ی مختلف سر و صدایی فروشنده ها ...مغازه های کوچیک بزرگ ..حس دلتنگی درونش ریشه کرد... نفسشو آه مانند بیرون داد..
به سمت مقصدش پا تند کرد و سریع وارد مغازه هیونگ مرموزش شد...
سر جیهوپ به سرعت بالا اومد و با شک و بهت به امگا نگاه کرد..
هوپ_اینجا چیکار میکنی کوچولو
جونگکوک سریع به سمت میز رفت و کمی خودشو به جلو خم کرد و با نفس نفس گفت....
کوکی+هیونگ به کمکت نیاز دارم..
جیهوپ با تعجب به امگا نگاه کرد...
هوپ_چه کمکی یاس کوچولو
امگا تمام خواهش و التماسشو درون چشماش ریخت و دو دستشو جلویی صورتش به هم کوبید و تعظیم کرد و با صدایی بلند گفت..
کوکی+هیونگ التماست میکنم اون گیاه حذف کننده رایحه رو بهم بده...
جیهوپ با شنیدن این حرفا ابروهاش به بالا پرید...
هوپ_منظورت چیه
کوکی سریع صاف شد و دستایی جیهوپو با دستای کوچولوش گرفت
کوکی+هیونگ خواهش میکنم من واقعا بهش نیاز دارم
جیهوپ اخم غلیظی کردهوپ_امکان نداره یاس کوچولو
کوک نا امید نالید...
کوکی+هیییوننننگگگ خواهش میکنم
جیهوپ دستاشو از دستایی کوکی بیرون کشید و با انگشتش ضربه ای به پیشونی امگا زد که صدایی اخ کوکی بلند شد
هوپ_بگو ببینم باز قراره چه دردسری درست کنی
کوکی کمی من من کرد اما نا امید نفسی بیرون داد و نقششو برای جیهوپ بازگو کرد....
جیهوپ که دستاشو روی سینه اش قفل کرده بود و اخمی روی صورتش بود با دقت گوش داد میدونست وقتی امگا نقشه ای بکشه عمرا اگه بتونه اونو منصرف کنه..
در کنار کیوت بودنش به شدت کله شقه و این صدایی درون ذهن جیهوپ بود که این حرفو میزد...
جیهوپ اهی کشید...

ESTÁS LEYENDO
War of love
Hombres Loboجونگکوک امگای الهه مانند که برای اثبات خودش به جامعه دست به هرکاری میزنه و خودشو به جایی یک بتا جا میزنه و وارد آکادمی نظامی میشه تا بعد مدتی وارد میدان جنگ بشه در این میان فرمانده تهیونگ شیفته این امگای به ظاهر بتا میشه اما زمانی که رازها از پشته پ...