12

86 20 37
                                    

یک هفته بود که آزمایشات مقدماتی رو میگذروندن..
.
کوک حس میکرد بدنش ورزیده تر شده اما شکمش همچنان نرم و پنبه ای بود و دلیلش امگا بودنش بود...

بدن ظریفش رو دوست نداشت...

در این مدت کوتاه شبها با رویایی مرد داستانها میخوابید اما دیگه نتونسته بود اونو ببینه...

با خیلی از آلفا ها و بتا ها دوست شده بود ...

و جین بهش میگفت که انگار طلسم جذب کننده توی وجودشه که همه بدون چون و چرا بهش نزدیک میشن...

امروز قرار بود به سالن تمرین هنرهای رزمی برن و واقعا هیجان داشت و حتی میترسید، شاید در دویدن فرز بود اما مبارزه رو مطمئن نبود بارها بعد رفتن کای به جون درخت و وسایل تمرین حیاط پشتی عمارت میوفتاد تا تحمل درد و مقاومتشو بالا ببره...

اما اون یه امگا بود و قطعا صدای آلفایی هم میتونست اونو از پا دربیاره....

با ضربه ای که به شونش خورد پرید و متعجب به اطراف نگاه کرد و چانگ بین رو دید...

بین_داشتی به چی فکر میکردی جی هیون.

کوکی+هیچی همینطوری به فکر رفته بودم

چانگ بین سری به نشونه فهمیدن تکون داد و کمی کوک رو هول داد...

بین_زود باش پسر بیا بریم سالن تمرین همه رفتن
جونگکوک سری تکون داد و به همراه چانگ بین به سمت سالن رزمی به راه افتادن...

جمعیت زیادی روی صندلی های که پله پله بودن نشسته بودن همه هم استرس داشتن کوک کنار جین که براش جا گرفته بود نشست...

به نیم رخ جین نگاه کرد که کمی رنگ پریده به نظر میرسید..

کوکی+هیونگ چی شده چرا رنگت پریده

جین سرشو چرخوند و به چشمایی درشت کوک نگاه کرد...

جین_چیزی نیست کمی استرس دارم.

کوک متعجب گفت..

کوکی+استرس چرا هیونگ

جین کمی خجالت زده گفت...

جین_آخه من هنر های رزمیم به شدت ضعیفه

با صدایی در سالن سکوت همه جارو گرفت و بوی رایحه مشک همه ی سالن رو دربرگرفت....

آلفای با شونه ها پهن و به شدت عضلانی و ظاهری کمی آشفته به وسط میدان اومد...

... _سلام به همگی خوش اومدین به سالن مبارزه

همه به سرعت بلند شدن و سلام نظامی دادن...

... _آزاد

و همه به یکباره نشستن این مدت همشون به نظم ارتشی واقف شده بودن ...

کت که تا الان روی شونه هاش با یک انگشت نگه داشته بودو توی آغوش یکی از سربازا  انداخت...

War of loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang