20

68 13 7
                                    

سلام عزیزایی من
بچه ها حقیقتا من از اون آدمایم که حتما باید تایید بگیرم تا واقعا حس ناکافی بودن نداشته باشم ..
و این بنده حقیر از شما درخواست حداقل یک کامنت داره 😅
چون واقعا نیاز دارم که فیک تایید شه توسط شما
فداتون شم سرتونو به درد آوردم
_______________________

نامی_ترسیدی

جین روشو از تاریکی گرفت ،هنوز بدنش لرز خفیفی از صحنه ای که دیده بود داشت ...

جین_نه قربان

نامجون سیگارشو بیرون آورد و گوشه ای از لب های قرمز اما یخ زده اش گذاشت ...

نامی_کبریت داری ؟؟؟

جین توی جیب هاشو گشت تا بتونه کبریتشو پیدا کنه ...

با حس کبریت تو جیبش به سمت نامجون رفت و روشنش کرد ...

دستشو جلو برد و نور آتش کبریت توی صورت نامجون پخش شد ...

چشمایی بی حس نامجون ...

زیباترین چشمایی که تا به حال جین دیده بود ...

انگار تمام وجودتو سرد میکرد ...

با دم گرفتن سیگار نامجون ،جین سریع و خجالت زده نگاهشو گرفت و به زمین برفی زیر پاش داد ...

دود با غلظت از ریه های نامجون به بیرون فرار کرد ...

هاله ای زیبا در هوایی قرمز رنگ و برف های سفید ..

قلب جین بی تاب به سینش میزد اون به دیدن جذابیت مرد روبه روش عادت نکرده بود ...

نامجون با قدم های بلند اما آهسته به سمت درختی رفت و با آرامش بهش تکیه‌ داد و نفسشو بیرون داد ...

نامی_چیزی نیست جین بهش عادت میکنی

و جین که در تعجب بود که نامجون اینطور دلداریش میداد..

دوباره پکی از سیگار بین انگشتاش گرفت و به سمت جین گرفتش ..

نامی_میکشی؟؟؟

جین دودل بود ...

نامجون که متوجه دودل بودن جین شده بود دستی که سیگار توش بودو تکون دادو گفت ...

نامی_نترس توبیخ نمیشی بیا بکش تا کمی آروم شی

جین با قدم های آهسته به سمت نامجون رفت و سیگارو گرفت ...

و با شک به لبهاش نزدیک کرد و پکی کشید ..

حس اون دود غلیظ درون ریه هاش باعث آرامش ذهنش میشد ....

نامجون کمی جین رو نگاه کرد و چشماشو بست ،نفس عمیقی کشید و کمی بیشتر به درخت تکیه داد ...

این سرباز براش عجیب آرامبخش بود انگار حس قبل نابود شدن زندگیشو بهش میداد ...

با یاد رایحه شراب جفتش قلبش فشرده شد و اشک درون چشماش جمع شد ...

War of loveWhere stories live. Discover now