War of love

18

مشغول درآوردن جای خوابش شد و نگاهی به بقیه کرد ...

اولین بارش بود که این وقت شب بیرون میخوابید اون هم بین این همه آلفا و بتا ..‌

لبخندی زد ، چقدر دنیا و لذت هاش ازش دریغ شده بود ...

حس پروانه ی رو داشت که از پیله مردگی بیرون اومده ...

جین با دستش روی شونش کوبید...

جونگکوک بالا پرید و شوکه به جین نگاه کرد ...

کوکی+جین هیونگ منو ترسوندی

جین خندید و دستی روی موهاش کشید ...

جین_ فرض کن جای من یه ژاپنی بود کوچولو

کوکی اخم ریزی کرد و روشو برگردوند ...

نامجون جاشو کنار آتش انداخت ...

و کم صاف کرد و نفس عمیقی کشید ...

دلش لک زده بود برای خوردن سوجو ...

آهی کشید ، چی به سرش اومده بود ...

بعد اون انگار دنیا تنگ شده بود ،خفه کننده ، منزجر، احمقانه و سمی ...

قلبش هنوز سنگینی میکرد ،آروم دستشو روی قلبش کشید..

انگار زخم قلبش هنوز چرکین و تازه بود ...

با صدای جدی یونگی به خودش اومد ...

یون_بخش اول شیفت سریع در موقعیت

جین و عده ای بلند شدن تا بخش اول شیفت شبانه رو شروع کنن ...

جونگکوک با چشمایی درشتش به جین که بلند شده بود نگاه میکرد ...

کوکی+هیونگ تو شیفت شبی ؟؟؟

جین نگاهشو از سربازا گرفت و به جهیون داد که روی جاش نشسته بود ..

جین_عاره من میتونم بیدار باشم اما وقتی خوابم ببره از این که بیدارم کنن متنفرم

و لبخندی به چشمای درشت جی هیون و دهن اوه مانندش زد...

باورش نمیشد یه بتا به این حد زیبا و کیوت باشه ...

یون_زود باشید من تا صبح نمیتونم‌ منتظرتون باشم
همه به راه افتادن ...

با فاصله گرفتن سرباز از خرابه کوک به اطراف نگاه کرد و فقط تعداد کمی از همرزماش مونده بودن که آماده خواب بودن ...

هوا به شدت سرد و یخ زده بود ...

ترسید ،چطور میتونست توی هوا بخوابه اصلا امکانش بود تا صبح زنده بمونه ...

آهی کشید ، این انتخاب خودش بود که از قفس طلایی خانوادش فرار کنه ...

نمیدونست چرا هرموقع بهشون فکر میکرد قلبش بیقراری میکرد ...

دلش کای هیونگش رو میخواست حتی دلش برای سختگیری های پدرش هم تنگ شده بود ...

سرشو تکون داد تا افکارت از ذهنش پر بکشن تا بتونه برای شیفت صبح بلند بشه ...