8

105 22 35
                                    

ازدحام جمعیت رو به روی تابلو اعلانات به شدت زیاد بود و بتا و آلفا به سختی از بین جمعیت عبور کردن...

بتا فشرده شده درون بغل آلفا بود و آلفای که سعی در نفس کشیدن بین جمعیت بود...

با هر بدبختی که بود به تابلو نزدیک شدن و دنبال اسمشون گشتن...

جین مشکافانه به برگه ها نگاه میکرد و با انگشتش اسم هارو از بالا به پایین رد میکرد...

و بتای که مچاله شده بود و به هیونگش نگاه میکرد...

با نگرانی به پالتوی مشکی جین چنگ زد که باعث شد جین بهش نگاه کنه...

جین_اسما زیادن صبر کن تا پیداشون کنم...

جین ناگهان متوقف شد و با شادی به شونه بتا زد...

جین_هی نگاه کن من قبول شدم

جونگکوک خوشحال شد اما از طرفی میترسید که خودش قبول نشده باشه...

جین بازهم به دنبال اسم پارک جی هیون گشت که اسم اونو هم پیدا کرد اما کمی شیطنت ضرری نداشت...

چهره ای ناراحت به خودش گرفت و غمی دورغین درون چشماش ریخت...

جین_اوه کوچولو اسم تو نیست...

جونگکوک با شنیدن این حرف تمام بدنش یخ بست و پاهاش شل شد..

امکان نداره نه این امکان نداره...

ترسیده دوباره به پالتو جین چنگ زد و گفت ..

کوکی_هیونگ دوبار... دوباره بگرد.. شاید

و اشک درون چشمایی درشتش حلقه زد ... شکست براش غیر قابل تحمل بود به امید رفتن به آکادمی تونسته بود خانوادشو ول کنه...

جین که دید بتا کوچولو چقدر ناراحت شده تعجب کرد یعنی اینقدر رفتن به اون آکادمی براش مهم بود...

جین_هی هی من شوخی کردم جی هیون

جونگکوک با شنیدن حرف جین کمی بهش زل زد تا بتونه حرفشو تجزیه و تحلیل کنه...

که با هولی که جمعیت به جین و اون داد از بین مردم به بیرون پرت شدن..

ولی اهمیتی نداشت جونگکوک گیج شده بود...

یعنی، یعنی من میتونم برم آکادمی...

یهو از شوک بیرون اومد و با خوشحالی شروع به پریدن کرد و از ذوقی که قلبشو به تپیدن بیشتر وا میداشت جیغی کشید..

جین خنده ای کرد و به شادی جی هیونش نگاه میکرد..
این بچه سرشار از زندگیه....

ناگهان جونگکوک  از پریدن دست برداشت و با چشمایی که تموم احساسات درونش خنثی اما ترسناک بود به جین زل زد..

لبخند جین توی دهنش ماسید.. این نگاه چی معنی داره.

جین_جی هیون چرا اینطوری نگام میکنی

War of loveWhere stories live. Discover now