11

92 19 59
                                    

جیمین اون جوجه ریزه میزه با چشمایی آبیش که اونو بی شباهت به یک پری نمیکرد به عظمت و شکوه و ابهت آلفاش نگاه میکرد...

گرگشو حس میکرد که چطور با لوندی دمشو تکون میداد و آلفاشو صدا میزد...

و یونگی که غرق در درون اقیانوس آسمونی چشماهای امگای زیباش شده بود ...

هیچوقت تصور نمیکرد جفت خودشو ملاقات کنه و اگر ملاقات میکرد هم  حتی به خیالاتش هم نمیدید به این حد زیبا و متحیرکننده باشه...

پوست فام رنگش، چشمای آسمونیش، لب های نرم و پفکیش همه و همه هوش از سر یونگی میپروند...

عطر شیرین امگاش که بوی نارنگی میداد....

یونگی با حیرت و بهت چند قدم به سمت جیمین برداشت..

و جیمینی که درون اون لباسای سفید گران قیمت با پارچه های مرغوب شبیه به یک قوی سلطنتی بود...

یون_قوی سپید من

و جیمینی که از هر لحظه سرخ تر میشد و از خجالت توی بغل کوک بیشتر جمع میشد و بوی نارنگی شدیدتر میشد...

کوک که دید جیمینیش به حدی داره رایحه پخش میکنه که کل آکادمی بوی باغ نارنگی گرفته بود....

یعنی دیدار جفت اینقدر زیبا و دلنشین بود...

و جونگکوک یاد دیدار دیششبش با فرمانده افتاد....

اون مرد جذاب و رویایی با رایحه رز های موردعلاقش انگار که از دل داستان ها بیرون اومده بود....

اگر میتونست یه آرزو بکنه آرزوش این بود که اون آلفا مال خودش باشه...

و یونگی که بی طاقت منتظر دیدن جیمینش بود جیمینی که تمام خودشو از دیده یونگی توی بغل جونگکوک پنهان کرده بود و لباهای سرخشو به دندون گرفته بود....

قطعا این منظره برای یونگی دیوانه کننده بود....

یونگی به سرعت به سمت جیمین رفت و با احتیاط تمام دستای کوچولو جیمینو گرفت و از بغل جونگکوک بیرون کشید ...

از نظرش جی هیون الان منفورترین موجود دنیا بود که جفت معصومشو به آغوش کشیده بود...

و جسم جیمینی که با نزدیکی آلفاش اختیار از دست داده بود و سست شده بود....

میدونست اگه پدرش ببینه که چطور دربرابر یک آلفا بی اختیار شده چقدر عصبی میشد اما الان این مسئله کوچکترین ارزشی نداشت وقتی جفت مقدر شده اش بود...

و یونگی که با تشنگی تمام به جسم ریز و خوش تراش امگاش نگاه میکرد و با دیدن دستای کوچولوش و قدنسبتا کوتاهش و موهای طلایش قندتو دلش آب میشد و دردلش از الهه ماه سپاسگذاری میکرد.....

جیمین با گونه های به سرخی سیب قرمز و سری پایین افتاده و لبخندی کوچولو روی گوشه لبش از خجالت نفس های عمیق میکشید تا بیشتر رایحه جنگل بارونی رو درون ریه هاش بفرسته....

War of loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang