سه روز از عکس برداری گذشته بود و تنها کسی که از رابطه مینهو و جیسونگ خبر داشتن هیون و لیکسی بودن که خب هیونجین دوست صمیمی مینهو و فلیکس هم دوست جیسونگ بود
واکنش مردم به عکس ها چیز عادی بود ولی باعث شده بود اون عکس ها و خبر ها از یاد بره
مینهو با کلی تلاش و چیز کیک و کیک شکولاتی تونسته بود با جیسونگ اشتی کنه ولی رابطه هیونجین و فلیکس چیز عجیبی شده بود
هیونجین اتاقش رو با جیسونگ عوض کرد و حالا جیسونگ و مینهو هم اتاقی بودن و هیونجین و فلیکس اتاق هاشون رو به روی هم بود
هیونجین انگار واقعا داشت بازی میکرد مخصوصا از فردای روز عکاسی
-----------
بیدار شد و سمت اشپز خونه رفت و هیونجین رو درحال درست کردن صبحونه دید خواست راهش رو کج کنه که با شنیدن صداش متوقف شد و با تعجب به هیونجین نگاه کرد
_اوه فلیکس ، عزیزم بیا صبحونه برات درست کردم
فلیکس سمت هیونجین قدم برداشت و توی یک قدمیش وایساد
دستش رو بالا برد و روی پیشونی هیونجین گذاشت و در جواب چشم های حیرون هیون گفت
+نه هیونجین ، تبم نداری، نکنه مریض شدی؟وایییی نکنه دیوونه شدی یا نکنه..
با قرار گرفتن دست هیونجین رو صورتش و انگشت شصتش روی لباش ، حرفش قطع شد ، هیونجین مقداری پایین امد و تو صورت فلیکس اروم گفت
_عزیزم من حالم خوبه ولی تو فکر کنم گشنه نیستی
+هستم
_خب پس برو بشین
فلیکس اروم و متفکر سمت میز رفت و نشست
مطمئن شده بود هیونجین یه چیزیش شده ولی هرچی فکر میکرد به نتیجه نمیرسید
اروم اروم از پشت نزدیکش شد و کنار گوشش پخ بلندی گفت وباعث شد فلیکس دو متر از جاش بپره
_یاااااا کیم سونگمین
+یااااا لی یونگ بوک
_فلیکس
+یونگ بوک
_فلیکس
چان از پشت دستش رو دور سونگمین حلقه کرد و مثل پر کاه بلندش کرد و روی صندلی نشوند
*بسه ، پسرم بشین صبحونتو بخور
سونگمین چپ چپی به چان رفت و زیر لب پیرمردی نثارش کرد
دستش رو دراز کرد که کمی از ظرف جلوی فلیکس بخوره که داد هیونجین درامد
_یا سونگمینا اون برای فلیکسه
همه شوکه به این واکنش هیونجین نگاه کردن
هیونجین صندلی رو عقب کشید و بلند شد و اروم با کشیدن دستش رو سر فلیکس از اشپزخونه خارج شد و پوزخند بدجنسی زد
سونگمین شوکه به فلیکس نگاه کرد و گفت
_لی فلیکس چی به خورد هیونگم دادی؟
+به نظرم که صبح سرش خورده به دیوار مگرنه با کار دیروز من...
دیگه کسی چیزی نگفت و بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن سفره قرار بر این شد که یه مسافرت ۳ روزه برای عوض شدن حال و هوا برن
YOU ARE READING
Dare Or Truth
Fanfictionاگر یه روزی توی یه بازی مجبور بشین شخصی که همیشه روش کراش داشتین رو ببوسید به نظرتون بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته؟ یا اگر مجبور شین خودتون یه بازی رو شروع کنید با کسی که دوستش دارین ولی نمیدونید دوستتون داره کاپل های اصلی : مینسونگ و هیونلیکس کاپل ف...