جو_ هیونگ خب راستش...شاید نشناستت
جیسونگ با ناباوری به جونگین نگاه کرد و قطره اشکی از چشماش چکید
در اتاق رو باز کرد و با دیدن مینهو که با اخم به چان نگاه میکنه بغضش ترکید و بلند بلند شروع به گریه کرد و تمام نگاه هارو سمت خودش کشید
مینهو داشت حس های مختلفی رو تجربه میکرد، بهت و تعجب از حضور جیسونگ، ناراحتی بخاطر گریه کردنش، خوشحال بخاطر نگران شدن و اهمیت دادنش و اونجا بودنش
و همه اینها باعث شده بود فقط سیخ بشینه و با چشمهای گرد به جیسونگ که انگار عزیز ترین شخص زندگیش مرده نگاه کنه
جیسونگ نگاه مینهو رو پای درستی حرف ایان گذاشت و سمتش رفت و خودش رو روی مینهو انداخت و با تمام وجودش گریه میکرد و حرف میزد
جی_ ببخشیدددد...خیلی بچه بودم...باید برمیگشتم کره
بخاطر یه نفس حرف زدنش و جلوی هقهقش رو گرفتن به سکسکه افتاده بود و صحنه بامزهای رو رقم زده بود
جی_ الان دیگه منو یادت نمیاد..هع..ای خدااااا...من کلی زور زده بودم دوستم داشته باشی...هع...اخه چرا فراموشی گرفتی...حتما اسمتم یادت نمیاددد
مینهو سر از حرف های جیسونگ در نمیاورد تنها چیزی که فهمیده بود این بود که جیسونگ فکر میکرد حافظش رو از دست داده
دستش که بخاطر جلوگیری از افتادن جیسونگ دور کمرش حلقه کرده بود رو روی کمرش به حرکت دراورد تا شاید گریش بند بیاد
جونگین دیگه نتونست خودش رو نگه داره و با چنان صدای بلندی زیر خنده زد که حتی گریه جیسونگ هم بند امد و بهش خیره شد
جو_ واییی خیلی باحاله...قهر میکنه میره ولی تا میفهمه هیونگ چیزیش شده برمیگرده.
جیسونگ اخم کرد بخاطر تیکهی ایان ولی خب اون ایان بود
جی_ حافظه این پاک شده و ناقص شده ولی من هنوز سالمم و میدونم باید چجوری کتکت بزنم
مینهو اخمی به جونگین کرد و سمت جیسونگ برگشت
می_ جیسونگ حالت خوبه؟
جیسونگ با بهت سمت مینهو برگشت و با ذوق گفت
جی_ وایی تو اسمم رو یادته؟
می_ معلومه که یادمه ، به سرم ضربه نخورده که
جی_ ولی اخه جونگین گفت حافظت پاک ش..
انگار تازه متوجه سرکار بودنش شده بود که با عصبانیت سمت جونگین برگشت
جی_ اگر جونت رو دوست داری فرار کن مگرنه خفت میکنم جونگین
و سمت جونگین حملهور شد که جونگین با ترس سریع از در بیرون رفت
و جیسونگ هم خواست پشت سرش بره که دستش کشیده شد و روی سینه مینهو افتاد
می_اینجا بیمارستانه ، ولش کن
نگاهشون روی تک تک اجزای صورت هم میچرخید و رفع دلتنگی میکردن
سو_ پوففف ، پاشید پاشید بریم بیرون بابا الان اینا میخوان برن توهم دیگه من خوشم نمیاد چندشم میشه
چان با خنده سمت سونگمین رفت و توی یه حرکت دستهاش رو زیر زانوش انداخت و براید استایل بغلش کرد
چان_احساس کردم داری حسودی میکنی دیگه تنها کاری که ازم بر میاد همینه
سونگمین مشتهاش رو اروم به شونه چان زد و تهدیدش کرد
سو_بنگ کریستوفر چان ، من رو بزار پایین ، نچ بزارم پایین، یاااااا یکی کمک کنه
چان فقط میخندید و با چشمهایی که دیگه چیزی ازشون پیدا نبود پروانههای قلب سونگمین رو به پرواز در میاورد
دست و پا زدن رو تموم کرده بود و با عشق و لبخند به چان نگاه میکرد
چان_ چیه دیگه نمیخوای دست و پا بزنی ؟
سو_نه پیرمرد ، همینجوریش کم کم دیگه داری فرسوده میشی و بدن درد سراغت میاد نمیخوام با دست و پا زدن زودتر از کار بیوفتی و مجبورشم از اوج جوونی تا قبر ازت مراقبت کنم
چان_ یعنی تا اخر عمرم باهام میمونی
سو_هممم چی کارت کنم دیگه ، گناه داری کسی به یه پیرمرد پا نمیده، منم که مهربون نمیخوام قلبت بشکنه
چان_ نه عزیزم ربطی به مهربونیت نداره ، نمیخوای قاتل بشی ، چون اگر مثل این دو تا فرار کنی خودت میدونی که دیگه باید بیای جنازم رو تحویل بگیری نه بدن خراش برداشته
سونگمین لبخندش بزرگتر شد و دستاش رو بالا اورد و صورت چان رو قاب گرفت با عشق و محکم بوسیدش
چانگ_اههههههه یعنی اهههه ، هرجا رو نگاه میکنی دوتا بوزینه عاشق هست ، اینور رو نگاه میکنی این خودشو انداخته روی اون و زار زار برای حافظه مثلا از دست رفتش گریه میکنه ، اونور نگاه میکنی این اونو بغل کرده داره خرش میکنه "نمیقای گاتل یشی" اه اه خودتونو جمع کنین چندشا ، یعنی اگر یکی دیگم ببینم باید برم خودمو به روانشاناسی چیزی معرفی کنم شاید غدد عشق من از کار افتاده
و بدون توجه به قیافه مبهوت و خندون اون چهار نفر سمت در رفت و در رو باز کرد و با صحنه ای که دید حالت گریه به خودش گرفت
چانگ_ خدایاااا
سونگمین و چان که پشت سر چانگبین امده بودن با دیدن اینکه هیونجین فلیکس رو تو هوا میچرخونه و یاد اوری حرف چانگبین بلند زیر خنده زدن و باعث شدن اون دو تا هم از حس حال و عاشقی بیرون بیان و صاف وایسن
چانگبین سری از تاسف تکون داد و از کنار اون دو تا گذشت
فل_یااا چانگبینا ، کجا میری ؟
سونگمین که همچنان داشت میخندید وسط خنده هاش جواب فلیکس رو داد
سو_داره میره خودش رو به یه دکتر غدد معرفی کنه
بعد کمی صداش رو بلند کرد و ادامه داد
سو_مگه نه هیونگ؟
و دوباره زیر خنده زد
فلیکس با تعجب نگاهی به چان و سونگمین انداخت
فل_ قضیه چیه؟
چان_قضیه اون مهم نیست ولی قضیه شماها فکر کنم مهمتره ، غذای جیسونگ و مینهو رو بده ببرم داخل خودمون بریم بیرون بخوریم
فل_ولی من میخوام مینهو رو ببینم ، حالش خوبه؟شماها هیچی نمیگفتین از حالش تا اینجا نصفه جون شدیم
چان_از من و تو سالم تره فقط یه ذره بخاطر ضربه ای که خورده بود این چند ساعت باید تحت مراقبت میموند که مطمئن بشن حالش خوبه و خب یه سری چیزا که بهتر بود جیسونگ نفهمه برای همین ما چیزی نگفتیم
فل_ مثلا ؟
چان_مثلا احتمال فلج شدنش
هیونجین سری تکون داد و همونجور که دو تا از غذاهارو بیرون میاورد پرسید
هی_ حالا آشتی کردن که میخوای مارو بندازی بیرون؟
چان_ به لطف شوخی بیمزه جونگین
هیونجین غذا هارو دست چان داد
هی_مگه چی کار کرده؟
چان_ هیچی به جیسونگ گفته مینهو تو رو یادش نمیاد اونم که...
فل_اوه ، جیسونگ سکته نکرده خوبه
چان که میخواست وارد اتاق بشه وایساد و سمت فلیکس برگشت
چان_ چطور؟
فل_ جیسونگ تو کل ۱۵ ساعت پروازمون گریه میکرد ، کمترین حدش هق هق بود ، جوری که شما خبر دادین حقیقتا من منتظر بودم یه کله بهم بدن بگن بیا این تنها چیزیه که از مینهو هیونگت مونده ، تازه قبلش یه جوری بلند شد ساکش رو بست که من مطمئنم کلی چیزی تو هتل جا گذاشتیم
چان لبخند زد و موهای فلیکس رو بهم ریخت
چان_میخوای تو بری اینو بدی بهشون ؟ اینجوری مینهو رو هم میبینی
هی_منم میام ، با جیسونگ خوب حرف نزدم ازش معذرت بخوام
فلیکس غذا هارو از دست چان گرفت و در اتاق رو زد و بعد با هیونجین وارد شد جیسونگ رو دید که سمت راست مینهو دراز کشیده و سرش روی قفسه سینشه و دست راستش روی گردن مینهو و مینهو هم دست راستش رو دور کمر جیسونگ حلقه کرده
فلیکس لبخند زد و خیلی کم به عنوان احترام خم شد
مینهو هم متقابل با لبخند جوابش رو داد و با دستش اشاره کرد که اروم حرف بزنن
فل_ خوابه؟
مینهو سرش رو به معنی اره تکون داد
می_چطوری لیکسی؟ خوب طرف دوستت روگرفتی و رفتی ، دیگه برات غذا درست نمیکنم
و با حالت با مزهای ادای قهر کردن دراورد
هیونجین جلو رفت و توی سر مینهو ضربه اروم زد
هی_ برای دوستپسر من عشوه نیاها
مینهو ابرویی بالا انداخت و به فلیکس نگاه کرد
می_ چه زود ، براتون خوشحالم بالاخره عاقل شدین
فلیکس غذا هارو روی میز توی اتاق گذاشت و دو تا صندلی بلند کرد وکنار تخت مینهو گذاشت
هی_ نگاش کنا لیکسی، یه نگاه به وضعیت خودتون بنداز بعد به ما بگو چه سریع، دعوا اصلی بین شماها بود نه ما
مینهو خواست جواب بده که در باز شد و کله چان و سونگمین تو امد
چان_قرار بود غذا رو بدین بیاین، اااا خوابه؟چه زود
مینهو سر تکون داد و با لحن فوقالعاده ارومی جواب چان رو داد
می_ خسته بود،بیاین تو بابا بیرون پر از عکاس و خبرنگاره ، دردسر دوست دارین؟
هردوشون لبخند زدن و وارد اتاق شدن
سو_ کریس میبینی کی داره از دردسر دوست داشتن حرف میزنه؟ خود دردسر توی بغلت خوابه لی مینهو
مینهو لبخند تلخی زد و هیچ جوابی نداد
سو_ چی شد ، آشتیه آشتی؟
مینهو نگاهش روی صورت جیسونگ قفل شد
می_نه ، فکر نکنم ، دوباره بیدار که بشه روز از نو روزی از نو، دوباره ول میکنه میره ، الان چون نگران و خسته بود اینجوری و اینجا خوابیده ، تازه باید ازش تشکر هم بکنیم ، اگر نمیومد کلی شایعهها بیشتر میشد
چیزی که همه رو آزار میداد لبخند مینهو بود که تلخیش از سه فرسخی قابل چشیدن بود
فل_ اینطور فکر نکن هیونگ، جیسونگ میدونست شماها قراره بیاین ولی مخالفتی نکرد، حتی وقتی آدرس رو دادم بهتون هم خبر داشت ، هانا دوست داره فقط به جای اینکه دنبال راه حل برای مشکل باشه صورت مسئله رو پاک میکنه، دو تا ادم با دو تا منطق متفاوتین، یکیتون بی محبتی رو باعث خراب شدن رابطه میدونه یکیتون محبت زیاد رو و تقصیر هیچ کدومتون نیست ، بهتره باهم صحبت کنید، میتونید باهم کنار بیاین البته اگر جیسونگ رو مود لجبازی نباشه
سونگمین اروم و با صدای هم شروع به دست زدن کرد
سو_فلیکس تو فرانسه کلاس فلسفه میرفتی؟
فلیکس چپ چپی به سونگمین نگاه کرد
فل_خجالت بکش سونگمینا من هیونگتم
سونگمین هم متقابل چپ چپی بهش نگاه کرد و سمت چان برگشت و دستش رو سمت مبل دو نفره گوشه اتاق کشید و روش نشستن
فلیکس هم بلند شد و دو تا غذا هارو یکیش رو به هیونجین و بعدی رو به مینهو داد و همینطور که سمت چان میرفت تا پلاستیک غذا رو ازش بگیره از مینهو پرسید
فل_ میتونی اینجوری بخوری؟ با یه دست؟
می_ اره بابا ساندویچه دیگه با یه دستم راحته
فایکس سری تکون داد و بعد از دادن دو تا غذا دست چان یکی برای خودش برداشت و بقیه رو توی یخچال گذاشت تا خراب نشن
هیونجین هم بلند شد و صندلی هارو گوشه اتاق گذاشت و روی اخرین مبل خالی و یه نفره اتاق رفت و نشست
فلیکس برگشت و نگاهش روتوی اتاق چرخوند با ندیدن مبل دیگه ای غر غر کرد
فل_یا من الان کجا بشینم ، این صندلی ها سفته
هیونجین با بدجنسی ابرویی بالا انداخت و به پاهاش اشاره کرد
هی_ بیا عزیزم اینجا جا هست
فلیکس چشماش رو توی حدقه چرخوند
فل_ میاما
هی_ بیا اینجا که کسی غریبه نیست ماهم که بیشتر از..
با گرفته شدن دست فلیکس جلو دهنش و نگاه تهدید آمیزش ساکت شد و چند بار ابروهاش رو بالا انداخت و به پاهاش اشاره کرد
فلیکس پوفی کشید و به پهلو روی پاهای هیونجین نشست و پاهاش رو هم از دسته مبل اویزون کرد و دستش رو دور گردن هیونجین انداخت و به هیونجین تکیه داد
چان و سونگمین ابرو بالا انداختن نگاه معنی داری به هم دیگه انداختن
سونگمین با کف دست چان رو هول داد تا روی مبل لم بده و بعد دست چان رو باز کرد و دور شونه خودش انداخت و خودش هم روی چان لم داد و پچپچوار مشغول صحبت شدن
سو_دیدی باختی ؟
چان_پوففف...والا عرفش اینه اول رل بزنن بعد رابطه داشته بشن...اینا رو عرف نیستن من باید تاوانش رو بدم؟
سو_نخیر عزیزم، شما باید تاوان گوش ندادن به حرف دوست پسرت رو بدی، وقتی بهت میگم اینا باهم رابطه دارن ولی دوست پسر نیستن چرا قبول نمیکنی، فلیکس رسما هر چند وقت یه بار با اینکه بیرون نمیرفت کبود میشد، کار جونگین و چانگبین که نیست استریتن ، جیسونگ که دوستشه اصلا رو هم فاز ندارن ، مینهو هم که اگر این کار رو بکنه یه راست میره مُردهشورخونه، میمونه تو و من و هیونجین، من که نبودم ، تو هم که اگر از جونت سیر شده باشی عشقم، پس کی میمونه هیونجین
چان با خنده و عشق به سونگمین نگاه کرد و لپش رو کشید
چان_ باشه باشه قبول ، غذات رو بخور
تا تموم شدن غذاشون اتاق توی سکوت بود
همع خورده بودن و تنها کسی که مونده بود فلیکس بود که در باز شد و چانگبین و جونگین امدن
چانگ_جونگین پسرم بیا بریم اشتباه امدیم ، اینجا انجمن اینرله نه سینگل
خواست بیشتر شوخی کنه که با دیدن اخرین تیکه ساندویچ که فلیکس توی دهنش گذاشت یهو ساکت شد
چانگ_یااااااا غذای من کو ؟
با صدای تقریبا بلند چانگبین جیسونگ کمی خودش رو توی بغل مینهو بیشتر جا کرد و با انگشت شستش مشغول نوازش صورت مینهو شد و طبق عادت وقتی که پیش مینهو میخوابید کمی خودش رو بالا کشید و صورتش رو توی گردن مینهو فرو کرد و بوسه کوچیکی روی گردنش گذاشت
نفس مینهو برید، حس میکرد ضربان قلبش به حدی بالا رفته که احتمال داره هر لحظه وایسه
تازه میفهمید تمام دلتنگی که فکر میکرد داره حتی یک درصد دلتنگی واقعیش نبود
دستش دور جیسونگ محکم تر شد و با دیدن دهن چانگبین که داره دوباره باز میشه سریع گفت
می_ اگر میخوای به جای غذا کتک بخوری یه بار دیگه بلند حرف بزن
چانگبین سری تکون داد و دندون هاش رو به نمایش گذاشت
می_ از تو یخچال غذاتون رو بردارید وبخورید بعدم همتون برید خونه بخوابین، از دیروز تاحالا نخوابیدین
فل_ من میمونم هیونگ ، تو هواپیما یه ذره خوابیدم ، تو اگر چیزی بخوای جیسونگ رو بیدار نمیکنی پس باید یکی بمونه
مینهو لبخند به مهربونی های همیشگی فلیکس زد
می_ نمیخواد لیکسی، اگر چیزی بخوام جیسونگ رو بیدار میکنم ، بعدم الان دیگه باید منم بخوابم پرستارا هم هستن ، توام خستهای باید بری
هیونجین میتونست بفهمه مینهو الان صد در صد نمیخوابه و اگر ولش کنن دو روز تمام به صورت جیسونگ نگاه میکنه و برای رفع دلتنگی لازم بود که کسی نباشه
پس دست فلیکس رو گرفت و با نگاهش بهش فهموند که حرف مینهو رو گوش بده
YOU ARE READING
Dare Or Truth
Fanfictionاگر یه روزی توی یه بازی مجبور بشین شخصی که همیشه روش کراش داشتین رو ببوسید به نظرتون بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته؟ یا اگر مجبور شین خودتون یه بازی رو شروع کنید با کسی که دوستش دارین ولی نمیدونید دوستتون داره کاپل های اصلی : مینسونگ و هیونلیکس کاپل ف...