سمت ماشین ها حرکت کردن
اول قرار بود دو ماشینه برن ولی خب از اونجایی که احتمالا مینسونگ و چانمین وسطای مسافرت میپیچوندن پس بهتر بود که دو تا ماشین دیگه رو هم ببرن و به لطف جونگین و صحنه ای که دیده بود فلیکس کنار هیونجین جا گیر شده بود و سکوت رو فقط اهنگ میشکوند
هیونجین نگاهی به فلیکس انداخت و با ارامش دستش رو سمت پای فلیکس برد و روی رون پای فلیکس قرارش داد و باعث کشیده شدن نگاه فلیکس به پاش شد
_میشه حرف بزنیم؟ فکر میکنم باید یه چیزایی رو مشخص کنیم
+مثلا؟
_اینکه ازت خوشم میاد
فلیکس شوکه به هیونجین نگاه کرد . توقع نداشت انقدر مستقیم از هیونجین این حرف رو بشنوه که با حرف بعدی هیونجین اون شک به ناراحتی تبدیل شد
_ولی عاشقت نیستم ، فکر میکنم توام همینجور باشی
+چی باعث شده این فکر رو بکنی؟
_عاشقمی؟
فلیکس از دروغ متنفر بود ولی این نگاه و حرف های هیونجین ....
+نه
_پس فقط ازم خوشت میاد
+چی باعث شده فکر کنی ازت خوشم میاد؟
_خمار شدن و تحریک شدن اون شبت ، یادآوریش ، و کار الانت
+کدوم کار؟
_متنفری از اینکه کسی دست به رون پات بزنه چون به شدت روش حساسی ولی...
نگاه هردوشون به دست هیونجین که هنوز نوازش وار روی رون پای فلیکس حرکت میکرد کشیده شد
فلیکس کلافه خواست پاش رو بکشه که دست هیونجین مانعش شد
+ولم کن
_چرا انقدر برات سخته قبول کنی ازم خوشت میاد؟
+اصلا گیریم که خوشم میاد ، نکنه میخوای FWB باشیم؟
_درسته
فلیکس با بهت به هیونجین نگاه کرد، هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد هیونجین همچین خواسته ای داشته باشه ازش
+هیونجین میفهمی چی داری میگی؟ من فلیکسم. همون دوست صمیمی تا دو سال پیشت و هم گروهیت ، حواست هست چی داری ازم میخوای؟
_حواسم هست . فلیکس ما از هم خوشمون میاد ، پس چرا FWB نباشیم؟ اگه نخوای کسی هم از این قضیه خبر دار نمیشه حتی مینهو و جیسونگ
فلیکس خواست مخالفت کنه که هیونجین محکم و قطع گفت
_فلیکس ساکت شو و بهش فکر کن . انقدر سریع مخالفت نکن
فلیکس سرش رو سمت پنجره برگردوند و زیر لب زمزمه کرد
_کم کم دارم ازت می ترسم هوانگ هیونجین
ولی خبر از پوزخند و صدای توی سر هیونجین نداشت
+بترس فلیکس ، من هم دارم از خودم میترسم ، نمیدونم چرا انقدر بدجنس شدم ولی میدونم میخوام کاری کنم که اخر این بازی کسی که از شروعش پشیمون باشه تو باشی. جوری عاشقت میکنم که خودت از این بازی بترسی
_____
با رسیدن به ویلا اتاق هارو تقسیم کردن و قبل از اینکه فلیکس بتونه از دو تا اتاق تک نفره یکی رو انتخاب کنه پر شدن و تنها جای خالی هم اتاقی شدن با هیونجین بود
ناچار وسایلش رو تو اتاق گذاشت و به هیونجین غرق در خواب نگاهی انداخت و بیرون امد و پیش جیسونگ و سونگمین که مشغول حرف زدن بودن نشست
_بقیه خوابن؟
+اره از رانندگی کردن خسته شدن
بعد انگار چیزی یادش امده باشه محکم تو سر جیسونگ زد و گفت
+تو چرا میوه دهن مینهو میزاشتی؟ چان تا اینجا غر میزد که یادبگیر و فلان کن و اینا اخرم مجبور شدم میوه بزارم دهنش
*بابا با مینهو شرط بسته بودم و باختم کل امروز هرچی بگه باید گوش کنم
+منو باش که فکر میکردم دارین لاس میزنید
فلیکس به بحثشون لبخندی زد و همزمان با جیسونگ خمیازه ای کشید
+پاشین گمشین بخوابین تا نمردین اون غار حرا هم ببندید پشه نره توش
و هر سه سمت اتاقاشون رفتن
اروم در رو باز کرد و لباساش رو با لباس خوابش عوض کرد و خودش رو تو بغل مینهو جا داد و با لبخند نگاه به صورت مینهو انداخت و هر سانتش رو تو سرش حفظ میکرد که مینهو چشماش رو نیمه باز کرد و با دیدن صورت ناز جیسونگ از بین چشماش لبخندی زد و پتو رو اروم روی جیسونگ بالا کشید و دوباره چشماش رو بست و نفهمید که جیسونگ ساعت ها خیره بهش بود تا وقتی که خوابش برد
YOU ARE READING
Dare Or Truth
Fanfictionاگر یه روزی توی یه بازی مجبور بشین شخصی که همیشه روش کراش داشتین رو ببوسید به نظرتون بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته؟ یا اگر مجبور شین خودتون یه بازی رو شروع کنید با کسی که دوستش دارین ولی نمیدونید دوستتون داره کاپل های اصلی : مینسونگ و هیونلیکس کاپل ف...