• پارت بیست و ششم •

22 7 0
                                    

•آگوست/2009•

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

•آگوست/2009•

کرولی با یه لحن خیلی معمولی -خیلی خیلی خیلی معمولی که ازیرافیل متوجهش شد چون از کرولی بعید بود، وگرنه هیچ‌وقت حواسش از کتاب شعر عاشقانه‌ی قدیمی‌ای که پیدا کرده بود پرت نمی‌شد- گفت: فکر کردم فردا شب میتونیم بریم بیرون. یه تئاتر ببینیم و شام بخوریم.
+اوهوم. اگه تو بخوای باشه.
صفحه رو به سمت نور کج کرد تا بتونه حروف رو واضح‌تر ببینه.
+تئاتر خاصی رو در نظر داری؟
کرولی طبق معمول روی کاناپه لم داده بود. پاهاش کاملا روی پای ازیرافیل نبود اما آماده بود تا با کوچک‌ترین اشاره‌ای خودش رو بهش نزدیک‌تر کنه.
با بی حوصلگی به سقف خیره شده بود، به این معنی بود که خیلی مضطربه و ازیرافیل با فهمیدن این مساله فوری کتاب رو کنار گذاشت.
- دوباره دارن Much Ado رو اجرا می‌کنن. فکر کردم. خب... میدونی. یه سال گذشته.
ازیرافیل احساس کرد قلبش از کار افتاده. با ناامیدی تلاش کرد تاریخ امروز رو به یاد بیاره. زمان خیلی زود گذشته بود و این کمی... انسانی بود.
کرولی در نهایت تلاش کرد نگاهی دزدکی بهش بندازه و وقتی اون چشم‌های پشیمون رو دید، وحشت کرد.
خیلی سریع نشست و گفت: مهم نیست. خیلی عجیبه که اصلا بخواییم جشن بگیریم...
ازیرافیل سعی کرد لرزیدن دستاش رو با نفس عمیقی توقف کنه: نه نیست. فقط... من غافل‌گیر شدم. واقعا یک سال گذشت؟
روی مبل به کرولی نزدیک‌تر شد. دستش رو روی کمر کرولی گذاشت، احساس کرد تنش توی بدن کرولی کمتر شد. چقدر طول می‌کشید تا زخم‌هایی که ازیرافیل روی قلبش گذاشته، ترمیم پیدا کنند؟ اصلا این اتفاق میفتاد؟ یا این یکی دیگه از بزرگترین اشتباهاتش بود؟
کرولی هنوزم خواب می‌دید. یکی دوبار کابوس‌های وحشتناکی دیده بود اما ازیرافیل جلوی اونا رو گرفته بود. تا وقتی که کنار کرولی بود اجازه نمی‌داد عذاب بکشه. شب‌هایی که کنار هم نمی‌خوابیدند -تعداد این شب‌ها کم بود اما بود- نمی‌تونست کار زیادی انجام بده. ازیرافیل همیشه فکر می‌کرد خوابیدن وقت تلف کردنه اما هر لحظه‌ای که می‌تونست کنار کرولی آروم دراز بکشه براش باارزش بود. وقتی کرولی توی آغوشش دراز می‌کشید، می‌تونست وانمود کنه این اتفاق سال‌هاست میفته و بازم قراره تا ابد کنار هم باشند.
هنوز نمی‌دونست معنی اون خواب‌های کرولی در مورد گذشته‌اش چیه.
ازیرافیل می‌دونست که کرولی هیچ خوابی در مورد گذشته‌ی واقعیش ندیده، -نه در مورد حالت اصلیش، فرشته بودنش، نه از بال‌هاش، یا پوست ماریش یا حتی مردمک چشم‌هاش، یا همه‌ی وقت‌هایی که همدیگه رو دیده بودند. همه‌ی وقت‌هایی که از هم جدا بودند. هیچ‌وقت خوابی در مورد رم و باغ ندیده بود.
تنها استثنا توی وجود کرولی، تتوی مارش بود. ازیرافیل به سختی جرات کرده بود تا در موردش سوال کنه. کرولی تمایلی به جواب دادن نداشت چون هیچ‌وقت توی توضیح این مورد خوب نبود.
-وقتی هفده ساله بودم جایی دیدمش. فقط فکر کردم باید داشته باشمش. دقیقا همینجا.
و با محبت روی مارپیچ خورده ضربه زده بود.
-دیوونگیه. میدونم.
+کاملا هم درسته.
انگشت سبابه‌اش رو روی مار کشیده بود، کرولی با نفسی که توی سینه حبس شده بود بهش خیره شده بود.
+جاش کاملا درسته.
اما الان، خم شد و لب‌هاش رو دقیقا روی تتو گذاشت. آه کرولی نشون از پر کشیدن تمام اضطرابش بود.
+فکر کنم برای اجرا بلیت داری و احتمالا یه میز برامون رزرو کردی...
کرولی سرخ شده بود و ازیرافیل با شیطنت به حالت بانمک کرولی لبخند زد.
-فقط اگه تو بخوای...
+میخوام.
ازیرافیل خم شد و کرولی رو طولانی بوسید، کرولی معنای این بوسه رو میدونست: عشق و اطمینان.
+البته که میخوام.

اما صدای آزاردهنده‌ای توی سر ازیرافیل پخش میشد: یک سال گذشت. فقط ده سال برامون مونده.

 فقط ده سال برامون مونده

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝑇𝐻𝐸 𝑀𝐸𝑀𝑂𝑅𝑌 𝑂𝐹 𝐿𝑂𝑉𝐸Donde viven las historias. Descúbrelo ahora