عشق زندگیت part12🩶

14 2 0
                                    

..

نامجون و هوسوک از خونه بیرون رفته بودن و تهیونگ و یونگی طبقه بالا اسناد رو چک میکردن.

جیمین از داخل حموم بیرون اومد و وارد پذیرایی شد و اما با دیدن پذیرایی بهم ریخته متعجب شد

_ اینجا چخبره؟

با دو سمت طبقه بالا رفت و اتاقی که یونگی و تهیونگ بودن رو باز کرد

_ جین کجاست؟!

تهیونگ گیج پاسخ داد

_ پذیرایی
_دزد...جینو دزدیدن





...





پنج پسر با اعصبانیت  در خونه جونگکوک بودن
زنگ رو زدن کمی بعد پسر با وعضی بهم ریخته مواجه شدن

_جونگکوک؟

چشم های جونگکوک به خون نشسته بود

_ چی میخواین؟!

نامجون با اعصبانیت گفت

_ جینو کجا قائم کردی؟!
_ چی؟
_ بگو کجاست!

جونگکوک سردرگم به تمام چهره های مقابلش نگاه کرد و گفت

_ صبر کن،جین نیست؟
_ خودتو به نفهمی میزنی؟!
_ خفه شو کیم نامجون! رل تو برای من هیچ فایده ای نداره!
_من که میدونم تو برای انتقام دزدیدی!

جونگکوک میخواست جواب نامجون رو بده که با اومدن مردی کت شلواری حرفش رو خورد.

_ آقای کیم هیچ ردی از آقای یان پیدا نکردیم!

پنج پسر گیج شده پرسیدن

_ چی؟ ایان گمشده؟

جونگکوک نفسی کشید و گفت

_ ایان نیست و این ربطی به شما نداره!

جیمین گفت

_ مشکوک نیست توی یک زمان دزدیده شدن؟

همه به جیمین خیره شدن
جونگکوک چشمی چرخوند و گفت

_ بیخیال شین بابا برین پی کارتون ولی خب اگه تهیونگ دوست داری بیا تو خوشحال میشم!

تهیونگ پاسخ داد

_اوه لطفا.

هوسوک  گفت

_ جونگکوک..ایان و جین رو باهم دزدیدن باید..باید باهم همکاری کنیم
_ حرفش نزن! همکاری کنم؟ اونم با شما؟ مثل اینکه وسط کلی دزد الماس جیبتو در بیاری بگی الماس دارم!

و خواست بره که جیمین گفت

_ جین برادر ایان و ایان برادر تو...با باهم بهتر میتونیم دزد رو گیر بیاریم! جونگکوک باهم قوی تر میشیم!
جونگکوک به چشم های جیمین خیره شد و به تهیونگ نگاه کرد پسر سرد نگاهش میکرد.

لبخند محوی به تهیونگ زد و گفت

_ فقط بخاطر دوست پسر آیندم!

و وارد خونه شد و باز گذاشتن در نکته مثبتی بود که وارد شین.

BALADIMINơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ