..
نامجون و هوسوک از خونه بیرون رفته بودن و تهیونگ و یونگی طبقه بالا اسناد رو چک میکردن.
جیمین از داخل حموم بیرون اومد و وارد پذیرایی شد و اما با دیدن پذیرایی بهم ریخته متعجب شد
_ اینجا چخبره؟
با دو سمت طبقه بالا رفت و اتاقی که یونگی و تهیونگ بودن رو باز کرد
_ جین کجاست؟!
تهیونگ گیج پاسخ داد
_ پذیرایی
_دزد...جینو دزدیدن...
پنج پسر با اعصبانیت در خونه جونگکوک بودن
زنگ رو زدن کمی بعد پسر با وعضی بهم ریخته مواجه شدن_جونگکوک؟
چشم های جونگکوک به خون نشسته بود
_ چی میخواین؟!
نامجون با اعصبانیت گفت
_ جینو کجا قائم کردی؟!
_ چی؟
_ بگو کجاست!جونگکوک سردرگم به تمام چهره های مقابلش نگاه کرد و گفت
_ صبر کن،جین نیست؟
_ خودتو به نفهمی میزنی؟!
_ خفه شو کیم نامجون! رل تو برای من هیچ فایده ای نداره!
_من که میدونم تو برای انتقام دزدیدی!جونگکوک میخواست جواب نامجون رو بده که با اومدن مردی کت شلواری حرفش رو خورد.
_ آقای کیم هیچ ردی از آقای یان پیدا نکردیم!
پنج پسر گیج شده پرسیدن
_ چی؟ ایان گمشده؟
جونگکوک نفسی کشید و گفت
_ ایان نیست و این ربطی به شما نداره!
جیمین گفت
_ مشکوک نیست توی یک زمان دزدیده شدن؟
همه به جیمین خیره شدن
جونگکوک چشمی چرخوند و گفت_ بیخیال شین بابا برین پی کارتون ولی خب اگه تهیونگ دوست داری بیا تو خوشحال میشم!
تهیونگ پاسخ داد
_اوه لطفا.
هوسوک گفت
_ جونگکوک..ایان و جین رو باهم دزدیدن باید..باید باهم همکاری کنیم
_ حرفش نزن! همکاری کنم؟ اونم با شما؟ مثل اینکه وسط کلی دزد الماس جیبتو در بیاری بگی الماس دارم!و خواست بره که جیمین گفت
_ جین برادر ایان و ایان برادر تو...با باهم بهتر میتونیم دزد رو گیر بیاریم! جونگکوک باهم قوی تر میشیم!
جونگکوک به چشم های جیمین خیره شد و به تهیونگ نگاه کرد پسر سرد نگاهش میکرد.لبخند محوی به تهیونگ زد و گفت
_ فقط بخاطر دوست پسر آیندم!
و وارد خونه شد و باز گذاشتن در نکته مثبتی بود که وارد شین.
BẠN ĐANG ĐỌC
BALADIMI
Bí ẩn / Giật gân_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...