گریه کنpart16🩶

11 2 0
                                    

چشم تهیونگ برای یک لحظه لرزید

_اون..اون... ایان؟

با سرعت سمتش رفت و نبضش رو چک کرد نمیزد...
ایان مرده بود!

_ن....نمیزنه..

هوسوک و نامجون درحالی که خوشکشون زده بود به اون صحنه نگاه میکردن.

هوسوک با صدایی که لرزش داشت گفت

_ ا..امکان نداره...

تهیونگ چشمش به اسلحه ای افتاد که کنار دست ایان افتاده بود..اگه این قتل بوده قاتل صحنه رو جوری کرده که انگار ایان خودکشی کرده

ولی معمولا برای خودکشی از سر استفاده میکنن نه پا!

یواش از جاش بلند. شد و گفت

_ شما اونو ببرین پایین بزارین داخل ماشین من میرم دنبال جین و جونگکوک

هوسوک گفت

_من میبرمش تو و نامجون برین

هردو سر تکون دادن
پاهای هردو لرزش داشت

نمیدونستن چرا نمیتونن تو چشمهای جونگکو‌ک نگاه کنن.

وارد سالن شدن سالن هنوز پر مهمون بود چطور میگفتن جشن تموم شده؟

از گوشه چشم جین رو دید که به سمت در خروجی میرفت

_هی هیونگ اونجاست!

با دست به جین اشاره کرد و نامجون دنبالش رفت

تهیونگ اروم به سمت اتاقی که قبلا جونگکوک بود رفت و درش رو باز کرد اما با صحنه ای که دید خشکش زد.

جونگکوک لخت روی تخت خوابیده بود و چایونگ لخت کنارش به خواب رفته بودن

ا..اینجا چه خبر بود؟!

ترس تهیونگ رو خشم گرفت

مطمئنا خواست خود جونگکوک بوده
برای همین در رو بست و عمارت رو ترک کرد

سمت ماشین رفت
جیمین و هوسوک نامجون و جین اونجا بودن

هوسوک با نگرانی پرسید

_ جونگکوک کجاست؟
_ اون خودش میاد ما میریم.

و بدون اینکه محلت حرف زدن بهشون بده ماشین رو حرکت داد

یونگی و ساموری توی یک ماشین دیگه که ایان داخلش بود زودتر رفته بودن جین یک کلمه هم حرف نزده بود و حتا وقتی خبر مرگ ایان رو شنید مثل روح ها به یک جا خیره موند

اما این سکوت مرگباری که توی ماشین بود به تهیونگ اجازه فکر کردن داد

خشمش حالا جای ناراحتی رو گرفته بود

چشماش رو بست تا به چیزی فکر نکنه چون با هربار فکر کردن بهش قلبش مثل تیکه کاغد مچاله میشد

"
_ ولی تو برای من نجنگیدی مستر
"

به عمارت خورشید رسیدن.

BALADIMIDonde viven las historias. Descúbrelo ahora