خورشید part15🩶

12 1 0
                                    

جیمین پرسید

_ میخوایم چیکار کنیم؟

جونگکوک پوزخندی زد و گفت

_ میریم ژاپن!



...




توی هواپیما نشسته بود و به لیست توی دستش نگاه می‌کرد

جانگ جوانسو
کیم کانگ سو
جئون جونگکوک
کیم نامجون
کیم تهیونگ

اینا اسامی کسایی بودن که نقاشی رو دیدن و درموردش می‌دونستن.

جونگکوک لیست رو محکم زمین انداخت و دستش رو روی صورتش کشید

یونگی ابروش رو بالا انداخت و پرسید

_هی جونگکوک چرا اینقدر این تابلو برات مهمه؟

جونگکوک هیچی نگفت

نامجون به جاش پاسخ داد
_ جونگکوک چیز مهمی داخلشه؟ تو علکی خودتو درگیر یک نقاشی نمیکنی!
_به شما ربطی نداره!
_مربوطه! ما هم داریم وارد این بازی کیری میشیم!
_مجبورتون نکردم میتونین گورتونو گم کنین.

نامجون با اعصبانیت گفت

_ کیم جونگکوک اون نقاشی رو من خریدم و فکر می‌کنم حقمه بدونم چی داخل نقاشیه!

جونگکوک نگاه خشمگین رو به نامجون دادو گفت

_تو نقاشی خریدی به چیزای داخلش کاری نداشته باش

یونگی کمی فکر کرد و هیستریک خندید و گفت

_ هی جونگکوک..توی نقاشی دستگاه عنبیه آقای جئونه نه؟...

جونگکوک به یونگی خیره شد و گفت

_ هیچ فکری تو سرت نباشه مین یونگی! اون عنبیه سهم من از معامله!
_پس درست گفتم!

هوسوک سردرگم گفت

_ صبر کنین یعنی توی اون نقاشی ایکیگای دستگاه تشخیص عنبیه چشمه آقای جئونه؟!
_درسته،و بازم تکرار میکنم به شما ربطی نداره!

یونگی سریع گفت

_اون مال کجاست
_ مین یونگی،دهنتو ببند.

یونگی به ایان نگاه کرد که درحالی که روزنامه میخوند این رو گفت

جونگکوک سرش رو تکون داد و با صدای خلبان که رسیدنشون رو اعلام می‌کرد ساکت شد.

همه از هواپیما پایین اومدن و مردی سمت اونا اومد و سمت جونگکوک نود درجه تعظیم کرد و گفت

_ خوش اومدین ارباب! لطفا از این طرف!

همه سمت جایی که اون مرد گفت رفتن
سه ماشین مدل بالای مشکی مات با شیشه های دودی و ضد گلوله منتظرشون بودن به ترتیب سوار شدن و سمت عمارت حرکت کردن.

جین پرسید

_ میریم هتل؟

جونگکوک پاسخ داد

BALADIMIWo Geschichten leben. Entdecke jetzt