_هیونگ لطفا بیخیال من حوصله بیرون رفتن ندارم
_ اما حالا که اومدیاما شیش تا پسر و دختر دقیقا توی یک کافه نشسته بودن
و یک کیک جلوی تهیونگ گذاشته بودن
_خب هرچی میخواین سفارش بدین بچه ها به حساب. تهیونگ!
همه سرو صدایی کردن بعد گفتن سفارش ها به جیمین،جیمین بلند شد و سمت میز رفت تا سفارشا رو بگه
وقتی سفارشا رو گفت سمت بقیه پسرا رفتحین شمع رو روشن کرد و گفت
_ تهیونگاا آرزو کن و بعد فوتش کن
تهیونگ که هنوز هم بی حس بود زود شمع هارو فوت کرد
اما هیچکس از آرزو کوچیک تو دلش خبر دار نشد
همه دست زدن نوبت به کادو ها رسیدهوسوک بهش یک پک خفن از تمام دستمال گردن های برند گوچی داد
نامجین هم بهش یک ماشین دادنیونگی و جیمین هم بهش دو تا ساعت چرم و یک پلاک خیلی خفن نقره دادن
نوبت به سویی بود
دختر کمی خجالت زده درحالی که کنار تهیونگ نشسته بود گفت
_ کادو ی من...هنوز..نرسیده..راستش از ژاپن قرار بود بیاد
ژاپن،چه اسم آشنا و دردناکی برای تهیونگ اونجا بود که دلباخته دو چشم مشکی شده بود
سویی ادامه داد
_ اما به زودی میرسه ..
تهیونگ سری تکون داد و زیر لب تشکری کرد
اما جیمین اویی کشید و گفت
_ اینجوری نمیشه سویی! بوسش کن!
دختر گونه هاش سرخ شد و خجالت زده گفت
_ اوه جیمین...
_ زود باش سویی خجالت نکش!دختر که خیلی سرخ شده بود سمت تهیونگ برگشت و لباش رو به گونه تهیونگ نزدیک کرد که با به صدا در اومدن گوشی تهیونگ تهیونگ سرش رو جابه جا کرد و دهان سویی تو هوا خشک موند
تهیونگ از کافه بیرون رفته بود تا با تلفن صحبت کنه
دختر که ضایع شده بود و به شدت ناراحت بود دوباره سر جاش نشست و کاملا غمگین شد
حداقل جلوی دوستهاش نباید اینکار رو میکرد
همه که جو متشنج شده رو فهمیدن سعی در عوض کردن جو بودن
جیمین مصنوعی میخندید اما سویی بغض کرده بود
همه ساکت شدندختر یک خونه فاصله با گریه کردن داشت
هوسوک بلند شد و دست سویی رو گرفت و گفت
_ برو سرویس
دختر معصوم سر تکون داد و با کمک هوسوک به سمت سرویس بهداشتی رفت
YOU ARE READING
BALADIMI
Mystery / Thriller_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...