به صفحه تلفنش خیره شد
منتظر زنگ بود
وقتی صفحه گوشی سفید شد و به صدا در اومد تلفنش رو برداشت و جواب داد
_بگو کیم نامجون
_فکر کنم برادر گمشده سوکجینو پیدا کردم.
_کجاست؟
_توی مدرسه ما.
پسر تایید کرد و تلفن رو قعط کرد پسری که به خاطرش وارد اون مدرسه شده بود پیداش شد...
بلند شد تا بره اما با برخورد کردن به کسی توجه اش به اون جلب شد
جونگکوک!
_متاسفم.
_ اوه نه مشکلی نیست.
جونگکوک سر تکون داد و از اونجا رفت
و اما توجه تهیونگ به دفترچه کوچیکی که ازکیف جونگکوک افتاد جلب شد
با تامل خم شد و کیف رو برداشت.
خواست بازش کنه و بخونتش که صدای جین از اونور اون رو وادار به این کرد که بعدا نگاهی بهش بندازه.سمت جین رفت و ذهنش رو پیش اون پسر جا گذاشت
جین با ذوق زدگی گفت_ شنیدم برادرم رو پیدا کردی!
تهیونگ سری تکون دادو گفت
_توی همین مدرسه اس ولی هنوز نفهمیدم کدوم از اینا.
_خوشحالم، کسی که ازم گرفتن رو دارم پیدا میکنم یاد اون روز میوفتم"
در رو باز کرد و واردش شد به محض ورودش پسری کوچیک جیغ جیغ کنان بغل جین پرید و بغلش کرد_ هیونگگ خوش اومدیی
جین با لبخند پاسخ داد
_ ممنونم داداش کوچولوی هیونگ.
پسر با لحنی بچه گانه گفت
_ هیونگ فردا هم میری مدرسه؟
جین لبخندی زد و پاسخ داد
_ نه دونسنگ کوچولو فردا خونه هستم کل روزو باهم باشیم.
پسر کوچیکتر گفت
_ هیونگ تو فقط چند سال ازم بزرگتری! من کوچولو نیستم
جین خنده ای کرد و گفت
_ اره همینطوره!
پسر کوچیکتر جین رو با خودش کشوند تا نقاشی خوشگلش رو که امروز کشیده بود رو نشونش بده_ ببین هیونگ چقدر خوشگل کشیدم!
جین برادرش رو تشویق کرد و گفت
_ واقعا خوشگله! افرین.
پسر کوچیکتر خنده مخلوط با جیغی کشید و روی کاناپه نشست تا هیونگش لباس هاش رو عوض کنه.جین وارد اتاق شد و لباس هاش رو عوض کرد اما با شنیدن صدای قفل شدن در نگاهش رو به در اتاق داد
در قفل شد؟
با تردید سمت در رفت و گفت
_ موش کوچولو؟ چرا درو روی هیونگت قفل کردی؟اما به جای اینکه پاسخی از سمت برادرش بشنوه صدای جیغش رو شنید
_هیونگگکک!
جین یخ کرد
با مشت و لگد به در میکوبید اما در باز نمیشد
و همچنان صدای جیغ برادرش رو میشنید
چرا انقدر جیغ میزد؟!
از ناتوانی فریادی کشید و به گریه افتاد یک پسر کلاس اولی چطور میتونه در رو باز کنه؟
_ داداششش! ولم کننن اییی!
جین چشمهاش نزدیک بود از حدقه در بیاد
_ ولش کنننن! ایاننن!
خودش رو به در میکوبید مگر که در باز شه اما هیچ نتیجه ای نمیگرفت!نگاهش رو به سرتاسر اتاق داد تا چیزی پیدا کنه لوله فلزی جارو برقی رو دید و سمتش رفت و از جاش درش اورد و محکم به در کوبوند تا در باز شه اما زهی خیال باطل در باز نشد!

ESTÁS LEYENDO
BALADIMI
Misterio / Suspenso_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...