وقتی با هول وارد عمارت شد توجه همه رو به خودش جلب کرد
همه اونجا بودن
با سرعت به خدمتکار دستور داد لپ تاپ رو بیارن نامجون با نگرانی سمت تهیونگ اومد و گفت_ چیشده؟!
_هیونگ ر..رفتم خونه د..دوربین پیدا کردم
_ چی؟ دوربین چی؟اما تهیونگ با رسیدن لپ تاپ جوابش رو نداد و با سرعت لپ تاپ رو روشن کرد
و با کابل مخصوص دوربین رو به لپ تاپ وصل کرد
کمی بعد یک عالم فایل توی پوشه لپ تاپ بالا اومدتهیونگ تاریخ مرگ پدرش رو اونجا پیدا کرد و با دستههایی لرزون روش کلیک کرد
همه پسر ها پشتش کنجکاو به کار هاش نگاه میکردن
پدر روی مبل نشسته بود
همون موقع جونگکوک وارد خونه شد
باهم داشتن حرف میزدن
تصویر کمی تار بود،ناگهان جونگکوک خشمگین شد و فریاد زد
اما ویدئو صدا نداشت
ته سان یکهو اسلحه رو برداشت و روی سر خودش گذاشت و شلیک کرد
قلب تهیونگ یخ کرد
چشمهاش به آخرین درجه خودش رسیده بوددستهاش مثل بید میلرزید
پس..پس این همه مدت..پسرش رو...خدایا..
نفس هاش کوتاه شده بود
عشقش رو خودش دو دستی پر پر کرده بود؟
و حالا هیچ خبری ازش نبود یواش توی جاش وا رفت و به گریه افتاددستهاش رو جلوی چشماش گذاشته بود و فشار میداد و با دست دیگش توی سرش مشت میزد
_ خدا لعنتت کنه..الهی بمیری تهیونگ..الهی بمیری که حقیقتو از چشماش نشناختی!
"حقیقتو از چشماش نشناختی"
_ الهی بمیری که گفتی بمیره.. الهی بمیری که گفتی میکشمت..الهی بمیری تهیونگ...پسرا شوکه بودن جین سریع سمت تهیونگ اومد و سعی داشت آرومش کنه اما پسر زجه میزد و خودش رو میزد نفرین میکرد
_هیونگ جونگکوکم کجاست..جونگکوک من کو؟ عشق منو بیارین.. هیونگ چجوری تو روش نگاه کنم؟
_ ته..
_ جیگرم میسوزه..عشقمو دو دستی پر پر کردم..تو چشمام نگاه میکرد و داد میزد هیونگ میگفت من نکردم...من..من گند زدم خدا لعنتت کنه تهیونگ خدایی که منو ببخشه خدای من نیست......
از روی تخت پایین اومد
اتاق کناری خیلی سرو صدا داشتاز آب پارچ کنار اتاق برای خودش یکم اب ریخت
از این اتاق سفید رنگ و تاریک خسته شده بود
دو سال گذشته بود
و حتا دست به تلفنش نزده بودتنها چهره هایی که دیده بود برادرش و دکتر بود
اون روز که به ژاپن اومدن هر روز به جونگکوک حمله دست میداد
وفتی به اجبار ایان به تراپیست مراجعه کردن تراپیست گفت جونگکوک یک علائم از دوز پایین بیماری روانی دو قطبی و اسکیزوفرنی داره
اما بهشون گفت به زودی از بین میره
این بیماری ی به نوع نادرش نبود گفته بود ممکن افسردگی شدید باشه که حال باعث فکر خودکشی به جونگکوک باشه و یک موقع آنقدر شاد باشه که دوست داشته باشه زنده باشه و همیشه زندگی کنه
BẠN ĐANG ĐỌC
BALADIMI
Bí ẩn / Giật gân_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...