دکتر نا امید گفت
_ زمان فوت
_ دکتر!
دکتر به مانیتور نگاه کرد پسر برگشته بود
_ برگشته! زندس!
_ خداروشکر
تهیونگ به صحنه خیره بود وقتی دید صحنه به حالت اولش برگشت انگاری بار بزرگی از روی دوشش برداشته شد
انگار چیزی که راه ریه اش رو بسته بود دیگه نبود
نگاهش به کاغذ توی دستش افتاد
"
برایت نگه داشتم تمام بغل هایم را،اما کجایی خورشید؟
آنقدر زود من را کنار گذاشتی؟ میدانی نفس کشیدن چطور است؟ میدانی دیدن چطور است؟ میدانی تپیدن قلب چطور است؟ میدانی فکر کردن چطور است؟ من تمام اینها را بدون تو ندارم،بیدار شو و تمام اینها را بخوان و بر صورتم کشانده ای بزن و بگو چرا امیدت رو از دست دادی؟ بگو من زنده ام دلیل نفس هام،چشما،قلبم،زندگیم..بگو من اینجام من رو از این کابوس بیدار کن بیدار شو خوشید..به من بتاب چقدر دیگه خورشید گرفتگی؟ خورشید بیدار شو...
"
اشک هاش رو پاک کرد و نامه رو توی دستش فشرد
خواست قدمی برداره که تلفنش زنگ خورد
شماره ناشناس
جواب داد
_ بله؟
_ کیم تهیونگ،اگه میخوای اون پادزهر اون زهری کا به جونگکوک زدیم رو پیدا کنی باید کاری که میگم انجام بدی
_ منظورت چیه دیوونه ای؟
تلفن رو قعط کرد و منتظر اومدن دکتر شد
دکتر اومد و گفت
_ حالش خوبه اما فقط تا بیست و چهار ساعت وقت داره
_ منظورتون چیه...
_ یک زهر وارد بدنش شده..که اگه تا بیست و چهار ساعت آینده پادزهری رو پیدا نکنیم کل بدنش فلج میشه و در آخر به مغز میرسه و مغز فلج میشه و مرگ.
_ پ...پ...پا..پادزهری رو.. دارین دیگه
_ متاسفم....
دکتر رفت و تهیونگ شکسته رو تنها گذاشت
تهیونگ سریع تلفنش رو بیرون آورد و شماره رو گرفت
_خب؟
_ پادزهری بده لعنتی! چیکارش کردی...خدا لعنتت کنه کی هستی؟!
_ اوهوم اروم یواش،ببین پادزهر رو میگیری اما به یک شرط
_ چه شرطی
_ دستگاه پیش منه باید ببریش ژاپن
_ من چطور اینکار کنم؟!
_ جونگکوک به تمام افرادش دستور داده که تورو همه جا راه بدن پس به حرف تو عمل میکنن و میذارن وارد عمارت خورشید بشی
_ چرا اینکار میکنی...تو کی هستی؟
_ الان بیا دستگاه رو بگیر و یادت باشه اگه کار اشتباهی کنی جونگکوک میمیره
_ تا بیست و چهار ساعت چطور اینکارو کنم؟
_ تا بیس و چهار ساعت نمیگیره دو روز زندس
_ آدرسو بگو
...
به یک خرابه رسید
از ماشین پایین اومد و جلو تر رفت در خرابه باز بود
VOCÊ ESTÁ LENDO
BALADIMI
Mistério / Suspense_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...
