اقای کیم part4🩶

20 4 0
                                    

_ایان بیخیال
_جونگکوک لطفااا بهم یاد بدهه
_میدونم که یاد داری ایان پس اسرار نکن.
_چی؟ من یاد ندارم،کی گفته من یاد دارم؟
جونگکوک شیر آب رو بست و دستاش رو تکون داد و گفت

_ایان،تو مدرسه ی توی امیریکات میدونم همه درسا رو جهشی خوندی و فقط بخاطر منه که اومدی تو این مدرسه.
ایان پاسخ داد
_خب جونگکوکا دلم برات تنگ شده بود
ایان دستش رو بالا آرود و گونه ی جونگکوک رو لمس کرد

دستش رو پایین برد و به لبهاش رسوند و لبهاش رو به آرومی لمس کرد

_تو..تنگ نشده بود؟...
جونگکوک خواست کمی عقب بره که کمرش به سینک برخورد کرد و اجازه حرکت رو بهش نداد

_هوم؟جونگکوک؟ تو به من بدهکاری درسته؟
جونگکوک خشمگین گفت
_من به تو هیچ چیز کوفتی ای بدهکار نیستم چان سو جین!
ایان گفت
_هیسس ،اروم تر با خودت نمیگی بقیه صدامون رو بشنون و بفهمن من در اصل ایان نیستم؟
جونگکوک خواست بیرون بره اما سوجین اون رو به سینک دوباره چسبوند و نزدیکش شد و لبهاش رو روی گردن پسر گذاشت
جونگکوک التماس کنان گفت
_آیان بفهمه زندت نمیزاره سوجین!
سوجین تکخنده ای کرد و گفت
_ایان؟ تو الان اون رو برای من پیداش کن،اینجاست؟ معلومه که نه پس ساکت باش و بزار کارمو بکنم!
و دوباره خواست به جونگکوک نزدیک بشه که جونگکوک به وسط پاش ضربه زد و اون رو از خودش دور کرد.

از دستشویی فرار کرد و به سمت سالن ها دووید اما با برخورد کردن به کسی روی اون فرد افتاد و هردو زمین خوردن.

جونگکوک به شخصی که بهش برخورد کرده بود نگاه کرد و با دیدن کیم تهیونگ توی کلاسشون با عجله بلند شد و معذرت خواهی کرد
_م..م..متاسفم،ب‌.بزار کمکت کنم.
دستش رو جلو برد و دست تهیونگ رو گرفت

تهیونگ بلند شو و گفت
_چرا انقدر استرس داری ؟
_ه..هیچی استرس ن..ندارم.
تهیونگ خواست بیشتر واکنش به اون پسر بچه رنگ گچ نشون بده که جونگکوک با دیدن یونگی به سمتش دوید

_چیشده جونگی؟!
جونگکوک پاسخ داد
_ی..یونگی...ایان باز..ایا..
_ باشه باشه،اروم باش اون حرومزاده کجاست الان؟
_د..دستشویی
_باشه اروم باش کوکی،خب؟
جونگکوک سرش رو تکون داد و نفسی عمیق کشید
یونگی اون رو سمت کلاس برد و روی میزش نشونش و از کلاس بیرون رفت

سمت دستشویی رفت و بی توجه به تهیونگ و نامجونی که اونجا ایستادن یقه ایان رو گرفت و به سینک دستشویی کوبید
_چ‌.چیکار میکنی؟!
_اگه..اگه یک بار دیگه دستت به یکی از اعضای خانوادم بخوره واقعا میکشمت،فهمیدی عوضی؟!

سوجین تند تند سر تکون داد و با گرفته شدن یونگی توسط نامجون اون دو رو از هم جدا کرد.

نامجون پرسید
_چیشده؟
_هیچی آقای کیم یک شوخی بچگانه.

و از دستشویی بیرون رفت
سوجین فرصتی به تهیونگ و نامجون برای بازجویی بیشتر نداد و از دستشویی فرار کرد.

BALADIMIOù les histoires vivent. Découvrez maintenant