از اتاق بیرون اومدن پسرا همه وسط ریخته بودن و میرقصیدن.
یونگی و نامجون نشسته بودن و اونا رو تماشا میکردن.
تهیونگ و جونگکوک نشستن
نامجون پرسید_ خوشحالم مشکلتون حل شد.
_البته هیونگ اینم بگم مشکل شما هم حل شده!نامجون خواست چیزی بگه که با صدای شکستن شیشه نگاهش رو به یونگی ای داد که به روبه روش خیره بودو لیوان آبجوش رو شکسته بود
سه نفر رد نگاهش رو گرفتن و به جیمینی رسیدن که کمر ساموری رو لمس کرده بود و ساموری دستهاش رو دور گردن جیمین انداخت بود و خودشون رو با ریتم تکون میدادن.
نامجون زد زیر خنده
_ همه گین
یونگی از جاش بلند شد و سمت جیمین و ساموری رفت دستش ساموری رو از گردن جیمین جدا کرد و خودش کمر جیمین رو گرفت و دستهای جیمین رو دور گردنش انداخت
جیمین متعجب گفت
_ چیکار میکنی؟
_ خفه شو.ساموری خندید و وقتی هوسوک دستش رو گرفت شروع به رقصیدن با اون کرد
_ بدجوری دوستش داره.
_ اونا عاشق همن.تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و نگاه جونگکوک هم نگاهش رو تلافی کرد
به مبل تکیه داد و به جونگکوک نزدیک تر شد و توی گوشش زمزمه کرد
_ دوست داشتم همینطوری برقصیم...اما اینجا جاش نیست..
_ البته.تهیونگ خیلی ریز دستش رو از پشت کمر جونگکوک رد کرد و به خودش نزدیک ترش کرد
جونگکوک بهش نگاه کرد فاصله زیادی نداشتن
_ کیم تهیونگ این وجه تو ندیده بودما
_ چه چیزای دیگه هم که نمیبینی.جونگکوک نیشخندی زد و از اونور جیمین و یونگی و یاوری و هوسوک اومدن و اعلام به رفتن کردن.
جونگکوک میدونست الان که ساموریو. هوسوک برن ساموری بعد یک رابطه هوسوک رو ول میکنه.
همه از در بار به بعد تکی تکی رفتن نامجون گفت میخواد پیش جین بمونه تا مراقبش باشه یونگی هم جیمین مست رو برد و ساموری هوسوک باهم رفتن
جونگکوک رو به تهیونگ کرد و گفت
_ بدم نمیاد یک مهمون توی خونم داشته باشم.
_از الان بهت بگم اتاق فرد نمیخوام.جونگکوک خندید و سوار ماشین شد.
وقتی هردو توی ماشین نشستن جونگکوک ماشین رو به حرکت در اورد.
توی راه بودن هردو با هم میگفتن و میخندیدن.
وقتی از جاده اصلی میرفتن جاده بسته بود
KAMU SEDANG MEMBACA
BALADIMI
Misteri / Thriller_میدونی چیه؟ تمام زندگیم دنبال انتقام از اون حرومزاده هایی بودم که برادرم دزدیدن ولی...ولی به خاطر تو با همشون جنگیدم ولی چون اونا عزیزای تو بودن...بهشون صدمه نزدم..چرا..چرا من عزیز تو نیستم؟ چرا..بگو چرا تهیونگ... _تو راه بدی رو رفتی کیم برگشت فاید...