سو وو نفس زنان بهشون رسید :نیومده، این طور که فهمیدم مادرش زنگ زده مدرسه و گفته توی بیمارستان بستری شده و چند روزی نمیاد.
کانگ هی به دیوار مشت زد :خیلی زرنگه خودشو زده به مریضی تا بتونه منو سر بدونه. اما کور خونده، به محض اینکه پاشو گذاشت توی مدرسه میارینش پیشم.دکتر نگاهی به عکسایی که تازه پرستار آورده بود کرد و با لبخندی روی لب گفت :خب دیگه مشکلی نیست میتونی بری خونه.
سونگهوا آهی کشید و سرشو پایین انداخت توی این 3 روز یه کلمه هم حرف نزده بود، میدونست تا دهن باز کنه این قدر حالش خراب هست که امکان داره همه چی رو بگه اون وقت ابروش میرفت و پدر و مادرش فکرای بدی راجع بهش میکردن.
دکتر برگه ی ترخیص رو نوشت و رو به هیون ته گفت :میتونین ببرینش.
از اتاق بیرون اومد، مین جونگ از توی کمد لباسهایی که براش آورده بود رو برداشت و روی تخت گذاشت.
به طرفش رفت و پتو رو کنار زد، شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس که یه دفعه تموم اون صحنه ها برای سونگهوا زنده شد.
بدنش شروع کرد به لرزیدن و اشکاش تند تند شروع کرد به ریختن، مین جونگ ترسیده بازوهاشو گرفت :چی شده پسرم نکنه درد داری اره... یوبو دکتر رو خبر کن.
هیون ته به طرف در رفت و از پرستار خواست دکتر رو صدا کنن، صدای هق هق سونگهوا اتاق رو پر کرده بود، مین جونگ پسرشو توی بغل گرفته بود، اما هر کاری میکرد اون آروم نمیشد :چی شده آقای پارک.
هیون ته به عقب برگشت و رو به دکتر گفت :یه دفعه شروع کرد به گریه کردن فکر میکنم جاییش درد میکنه.
دکتر به طرف تخت اومد از اولم به حال روحی سونگهوا مشکوک بود :لطفا شما دو نفر برین بیرون.
هیون ته و مین جونگ نگاهی بهم دیگه کردن و از اتاق بیرون رفتن. دکتر کنار سونگهوا نشست و دست سالمش رو توی دست گرفت :میترسی بری خونه.
پسرک سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد :پدر و مادرت کتکت میزنن اره اونا این بلا رو سرت آوردن.
نگاه متعجب پسرک بالا اومد :اونا اذیتت میکنن برای همین میترسی بری خونه... کافیه فقط بگی اون وقت میتونم جلوی رفتنت رو بگیرم.
گریه ی سونگهوا شدید تر شد، با ترس شروع کرد به صدا زدن مادرش :اماه... اماه...
در اتاق باز شد، پدر و مادرش سریع داخل شدن، مین جونگ به طرف تخت رفت، سونگهوا خودشو توی بغل مادرش انداخت :چی شده عزیزم چرا داری این قدر میلرزی.
هیون ته رو به دکتر پرسید :چی شده، چرا این قدر پسرم ترسیده.
دکتر بلند شد و عکینش رو روی صورتش جا به جا کرد :من فکر میکردم دلیل ترس از خونه رفتنش آزار و اذیت شما باشه اما مثل اینکه اشتباه میکردم.
هیون ته مات به دکتر نگاه میکرد :یعنی شما فکر کردین ما پسرمون رو اذیت میکنیم.
دکتر عذرخواهی کرد :رفتاراش مشکوک بود، و طبق چیزی که شما و پرستارا بهم گفتن من فکر کردم از شما میترسه اما این طور که مشخصه یه چیز دیگه باعث ترسش شده، به نظرم اگه با یه روان شناس صحبت کنه براش خوب باشه... گاهی وقتا اتفاقاتی برای بچه ها میوفته که نمیتونن به خانواده شون بگن، اما یه روان شناس میدونه چطوری از اونا حرف بکشه.
هیون ته تشکر کرد که دکتر رفت، مین جونگ پسرشو آروم کرده بود، روی تخت نشست و اشکاشو پاک کرد :پسر کوچولوی آپا دلش میخواد براش یه بستنی بزرگ بخرم.
نگاه ترسیده و به اشک نشسته ی سونگهوا بالا اومد :من دیگه دوست ندارم برم مدرسه.

ESTÁS LEYENDO
عشق من دختر نیست
Romance,عشق من دختر نیست 🫦 کاپل : سونگجونگ ژانر : مدرسه ای ، رمنس کامل شده _خب من امروز میخوام از سونگهی دوباره تقاضای دوستی کنم و اگه رد کنه نشون میده که هیچ گرایشی به پسرا نداره و این یعنی اون لزبین. سونگهوا خشک شد از این حرف، نگاه همه چرخید سمتش :یع...