سونگهوا اصدای زنگ ساعت از خواب پرید جلوی آینه ایستاد از گریه های دیشب چشماش پف کرده بودن سریع به طرف دستشویی دوید و چند مشت آب سرد به صورتش زد تا پف چشماش خوب بشن.
جلوی کمدش ایستاد و به لباسای پسرانه ای که توی کریسمس با هونگ جونگ خریده بود نگاه کرد، دلش میخواست بهترینش رو بپوشه.
یکی یکی لباسا رو بیرون میاورد و امتحان میکرد، تموم لباسا رو پوشید تا اینکه یکی شون رو انتخاب کرد و پوشید، دوباره جلوی آینه رفت تا موهاشو درست کنه.
دلش میخواست امروز از همیشه بهتر باشه تو چشم هونگ جونگ ، این آخرین دیدار بود.
پالتوش رو پوشید، موبایلش رو برداشت و از اتاق بیرون اومد، الان همه یا سر کلاس بودن یا توی سالن غذا خوری، حتی مسئول سو هم نبود.
ضربان قلبش بالا رفته بود، نفس عمیقی کشید و شروع کرد به دویدن تا اگه کسی احیانا توی خوابگاه باشه نتونه ببینش.
پایین پلها که رسید ایستاد و نفسی تازه کرد، با سرعت از جلوی اتاق مسئول سو رد شد و از خوابگاه بیرون زد.
تا محل قرارشون رو دوید، میترسید کسی ببینش.
وقتی رسید ایستاد و خم شد دستاشو روی زانوهاش گذاشت و نفسای عمیق میکشید، حالش که جا اومد به ساعتش نگاه کرد، ده دقیقه زودتر اومده بود.
موبایلش رو برداشت و به لیسا پیام داد امروز مدرسه نمیاد.
هوا سرد بود سونگهوا به آسمون نگاه کرد :مثل اینکه میخواد برف بیاد.
دستاشو توی جیب پالتوش کرد، گوشاش داشتن یخ میزدن.
لبه های یقه ی پالتو رو بالا داد تا گردنش رو گرم تر کنه صورتشو پایین آورد و توی سینه اش پنهان کرد :زود باش دیگه.
با صدای بوق ماشینی سرشو بلند کرد هنوز قدمی برنداشته بود که در عقب ماشین باز شد و هونگ جونگ با هیجان ازش بیرون اومد، به طرفش دوید و محکم سونگهوا رو توی بغل گرفت.
سرش توی سینه ی هونگ جونگ فرو رفته بود و خیلی واضح داشت صدای بلند ضربان قلبش رو میشنید :نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.
بی اختیار دستاش دور کمر هونگ جونگ حلقه شد، تموم وجودش شد آرامش، چشماشو بست و با تموم وجودش عطرش رو به مشام کشید :منم خیلی دلتنگت بودم.
با صدای بوق ماشین از هم جدا شدن، هونگ جونگ دست سونگهوا رو گرفت و به طرف ماشین برد، داخل هدایتش کرد و خودشم نشست :چرا با راننده ات اومدی. اگه....
هونگ جونگ لبخندی به روش زد :نگران نباش ما رو نمیبینه، اونجا رو ببین.
با دستش به جلو اشاره کرد که شیشه ای دودی رنگ دید راننده رو قطع کرده بود.
سرشو روی شونه ی هونگ جونگ گذاشت :بابت همه چی معذرت میخوام.
دست هونگ جونگ روی دست سونگهوا اومد و انگشتاش رو به بازی گرفت :مهم نیست، الان این مهمه که تو پیشمی.
دست سونگهوا رو بلند کرد و بوسه ای به پشتش زد.
پسر سرشو بلند کرد و خیره شد توی چشمای هونگ جونگ ، نگاه هونگ جونگ روی لبای سونگهوا ثابت بود.
امروز روز اونا بود پس بذار هر چقدر که میخوان همدیگه رو ببوسن، کمی خودشو جلو کشید که هونگ جونگ سریع فاصله رو به صفر رسوند و لباشون روی هم قرار گرفت.
بوسه هایی از روی عشق و دلتنگی، دستاش دور کمر هونگ جونگ حلقه شد و اونم صورتشو قاب گرفت، حتی برای نفس گرفتن هم از هم جدا نمیشدن.
کم نبود این دوری، محتاج بودن به این بوسه ها.
سونگهوا لباشو جدا کرد و سرشو روی پیشونی هونگ جونگ گذاشت، نفس نفس میزد :دیگه هیچ وقت، هیچ وقت این کار رو باهام نکن.
اشک به چشم سونگهوا هجوم آورد، وای که چقدر سخت بود روز بعد برای هونگ جونگ وقتی میفهمید که اون رفته که دیگه برنگرده.
توی آغوشش خزید و سرشو روی سینه اش گذاشت تا بشنوه ضربان قلبش رو :هونگ جونگ میخوام بدونی که تنها کسی که دلم میخواد باهاش باشم برای همیشه توئی.
هونگ جونگ نگران بهش نگاه کرد :عزیزم معلومه که میدونم، تو پاک ترین پسری هستی که تا حالا دیدم.
لبشو گزید :نه هونگ جونگ من دیگه پاک نیستم، تبدیل شدم به هرزه ای برای کانگ هی.
ماشین جلوی یه غذا خوری بزرگ و شیک ایستاد :خب میدونم که صبحانه نخوردی، منم نخوردم پس اول پیش به سوی صبحانه.
صدای خنده هاشون پر کرده بود غذا خوری رو، مردم بهشون نگاه میکردن.
بعضی ها با تاسف سر تکون میدادن و بعضی آهی میکشیدن برای از دست رفتن روزای قشنگ بچگی.
سونگهوا قاشق رو به طرف دهن سونگهوا برد که توی دماغش خورد، از خنده عقب و جلو میشد، سونگهوا این قدر خندید که از روی صندلی پایین افتاد و پخش زمین شد.
صاحب مغازه بهشون نزدیک شد :یکم آرومتر باشین، دارین باعث آزار بقیه میشین.
مردی که دو تا میز با اونا فاصله داشت گفت :بذار راحت باشن اجوما، دارن خوش میگذرونن.
چند نفر دیگه هم حرف مرد رو تصدیق کردن که صاحب مغازه رفت، سونگهوا سرشو پایین انداخته بود و از شدت خنده شونه هاش میلرزید.

VOUS LISEZ
عشق من دختر نیست
Roman d'amour,عشق من دختر نیست 🫦 کاپل : سونگجونگ ژانر : مدرسه ای ، رمنس کامل شده _خب من امروز میخوام از سونگهی دوباره تقاضای دوستی کنم و اگه رد کنه نشون میده که هیچ گرایشی به پسرا نداره و این یعنی اون لزبین. سونگهوا خشک شد از این حرف، نگاه همه چرخید سمتش :یع...