part 14

48 15 10
                                    

زبون سونگهوا بند اومده بود، هونگ جونگ چطوری فهمیده بود که اون پسره، چرا تا الان بهش حرفی نزده، یعنی توی همه این مدت میدونسته که اون پسره، حتی وقتی توی کافی شاپ بوسیده اش.
پس وقتی توی اتاق سونگهوا بوسش کرد هم میدونست اون پسره، پس داشت توی این مدت ازش محافظت می‌کرد، هونگ جونگ که نگاه خیره و ماتش رو دید گفت :همه چی رو بعدا بهت توضیح میدم، الان گوش کن ببین چی میگم....وقتی رفتیم بیمارستان زمانی که دکتر خواست معاینه ات کنه، و فهمید که دختر نیستی فقط باید بگی که به خاطر یه شرط بندی که باختی مجبور شدی این طوری لباس بپوشی... فهمیدی چی گفتم، فقط بگو توی شرط بندی باختی و این شرط برنده بوده که یه روز کامل این طوری راه بری.
با اینکه سونگهوا هنوزم مبهوت بود اما سرش رو به نشونه ی فهمیدن حرفای هونگ جونگ تکون داد.
هونگ جونگ فشار آرومی به دستش داد :آفرین.
دکتر یون همراه مدیر اومدن، رنگ پریده اش حسابی مدیر رو نگران کرد :باید سریع ببریمش بیمارستان.
هونگ جونگ رو کرد به مدیر :منم میام.
دکتر یون با اخم گفت :نیازی نیست تو مدرسه میمونی.
هونگ جونگ با جدیت تموم گفت :سونگهی دوست دخترمه، من باید بیام.
مدیر به دکتر اشاره کرد که مشکلی نداره، اونم به طرف سونگهوا رفت که هونگ جونگ خودش دوباره اونو توی بغل گرفت و همون طور که به طرف در میرفت گفت :خودم میارمش.
تا حد ممکن، سعی می‌کرد فشاری به کمر سونگهوا نیاره تا اون درد کمتری رو حس کنه.
سوار ماشین دکتر یون شدن و اون به سمت نزدیک ترین بیمارستان روند، کمی بعد رسیدن و پیاده شدن.
دکتر یون جلوتر رفت و به ایستگاه پرستاری رسید :یکی از دانش اموزامون صدمه دیده نیاز به عکس برداری داره.
پرستار به سونگهوا توی بغل هونگ جونگ نگاه کرد و گفت :بذارش روی تخت.
پرده رو کشیدن و اونا رو دور کردن، لحظه ای بعد دکتری برای معاینه ی سونگهوا اومد، به دقیقه نکشید که صدای جیغش بلند شد و بعدم هق هق گریه اش.
هونگ جونگ وحشت زده بلند شد و پرده رو کنار زد :دارین چیکار میکنین، درد داره و دارین شکنجه اش میکنین.
مدیر بازوی هونگ جونگ رو گرفت و با شرمندگی رو به اونا گفت :متاسفم فقط یکم نگرانه.
اونو سمت صندلی ها برد :اگه میخوای برت نگردونم مدرسه بهتره سرجات بمونی.
سونگهوا داشت از درد میمرد، فشاری که دکتر به کمرش وارد کرد، جیغش رو در آورد، از درد هق هق می‌کرد. کاش الان هونگ جونگ پیشش بود و دستشو می‌گرفت.
دکتر رو به پرستار گفت :لباساشو عوض کنین باید بره عکس برداری.
پرده رو کنار زد که پرستار جلو اومد و شروع کرد باز کردن دکمه های لباسش، اضطراب به جونش افتاد.
پرستار با دیدن اون سینه های مصنوعی با تعجب به سونگهوا نگاه کرد :تو دختر نیستی.
دامنش رو بالا زد که سونگهوا از خجالت سرخ شد، پاهاشو بهم دیگه نزدیک کرد و با صدایی پر از درد گفت :با یکی از بچه های کلاس شرط بندی کردم که باختم اونم گفت تموم امروز رو باید این طوری لباس بپوشم.
پرستار خنده اش رو جمع کرد و لباساش رو عوض کرد، با حرکت تخت چشماش رو بست و دستاش به ملحفه چنگ شد، واقعا شرایط بدی بود. هم نباید میذاشت که مدیر و دکتر یون بفهمن که پسره، هم باید جلوی بقیه وانمود می‌کرد که بازنده یه شرط بندی بوده.
با کمک پرستار روی تخت دراز کشید، دستاشو بالا برد و جای سرش گرفت :هر وقت گفتم نفستو حبس کن.
پرستار از اتاق بیرون رفت، عکسا که گرفته شد، بازم با کمک پرستار روی تخت برگشت و به اتاقک برش گردوندن. مدیر سریع جلو اومد :چی شد.
پرستار همون طور که پتو رو روی سونگهوا مرتب می‌کرد گفت :نتیجه عکس که بیاد دکتر رو خبر میکنم.
هونگ جونگ سریع گفت :میتونم تا اون موقع برم پیشش.
پرستار به صورت نگرانش نگاه کرد :آره برو.
هونگ جونگ دیگه نموند و به طرف اتاقک رفت، پرستار هم به سمت ایستگاه پرستاری رفت، دکتر یون و مدیر روی صندلی ها نشستن.
هونگ جونگ پرده رو کنار زد، صورت سونگهوا هنوزم رنگ پریده بود :خیلی درد داری.
چشماش باز شد، نگاش پر از سوال بود، اما میدونست که اینجا جای پرسیدن نیست امکان داشت هر لحظه یکی سر برسه.
هونگ جونگ روی صندلی نشست و دستشو گرفت :عکست که آماده بشه دکتر میتونه بگه برای کمرت مشکلی پیش اومده یا نه.
سونگهوا لباشو بهم دیگه فشار داد اما دیگه نتونست خوددار باشه :چطوری فهمیدی.
هونگ جونگ خیره شد به چشماش :همه چی رو بهت میگم بذار خیالم از بابت کمرت راحت بشه.
قطره اشکی از گوشه ی چشم سونگهوا چکید :اگه مشکلی پیش اومده باشه و مجبور باشم چند روز توی بیمارستان بمونم چی... اگه به خانواده ام خبر بدن چی...
هونگ جونگ سریع دستشو گرفت :هی هی گریه نکن، اگه این طوری شد من یه فکری میکنم، نمیذارم کسی بفهمه، مطمئن باش.

عشق من دختر نیست Où les histoires vivent. Découvrez maintenant