p10

24 8 4
                                    

بالاخره هتل ساکت شده بود. لورا تمام تلاشش رو می‌کرد که گریه‌هاش بی‌صدا باشه ولی از دست دادن بکهیون قلبش رو به درد می‌آورد. برعکس اون چانیول روی تخت دراز کشیده و به سقف خیره بود. دست‌های باندپیچی شده‌ش گزگز می‌کردن. توی خونه‌ی خودش تو این شرایط آرد برمی‌داشت و نون درست می‌کرد ولی الان کاری از دستش برنمی‌اومد.

نور آفتابی و چشمک زن چراغ کنار تخت حرصش رو درمی‌آورد. از لای پنجره هم باد سردی می‌اومد. چند لحظه بهش خیره شد. دوست داشت بسته باشه ولی حوصله‌ش نمی‌کشید به پای بیچاره‌ش فشار وارد کنه، بلند شه تا فقط یه دستگیره چپ و راست بشه. پتو رو تا بالای گردنش بالا کشید تا باد بهش نخوره.

بیمارستان سوخته بود ولی استرس اون روز تنهاش نذاشت. بیشتر از همه نگاه خونسرد بکهیون روی اعصابش می‌رفت. برای چی می‌خواست اون رو بکشه؟ حتی یادش نمی‌اومد اون قیافه رو تو زندگیش دیده یا نه. توی سیستم عمومی خبرهای امروز رو خوند و اسمش رو توی لیست کشته‌ شده‌ها دید. لورا بهش راست می‌گفت که ردش رو پاک می‌کنه. دوست داشت چهره‌ی تهیونگ و جونگکوک بالای تابوتش رو ببینه.

شاید گول زدن غریبه‌ها و دوست‌هاش با جسد جعلیش راحت بود ولی سیستم می‌فهمید. به پالتش نیاز داشت و باید پنتون‌هاش رو می‌نوشت. اکانتش رو باز کرد. اخطار اکانت در حالت تعلیق است قرمز و با فونت بزرگ بالای صفحه به چشمش می‌خورد. به یه لینک می‌رسید. روش کلیک کرد.


اطلاعات اکانت: شهروند.
آیا می‌خواهید عضو سربازهای پنتون شوید؟ بله خیر


پلکش تا جای ممکن بالا رفت. از جا پرید و نشست. «سرباز؟» شنیده بود که وضع زندگی بهتری از شهروندها دارن. بدون اینکه تصمیم جدی گرفته باشه روی گزینه‌ی بله زد. صفحه‌ی دیگه‌ای باز شد.


آیا مطمئنید که قصد دارید سرباز سیستم شوید؟ در صورت انتخاب راه برگشتی وجود ندارد. بله خیر


نفس عمیقی کشید. روی تخت غلت زد و گوشی رو روی پتو انداخت. اطلاعات دقیق و درستی از سربازها وجود نداشت. تا الان توی زندگیش فقط خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود. اگه می‌تونست به نون پختن و خوردنش ادامه بده سرباز و شهروند براش فرقی نمی‌کرد. بله رو انتخاب کرد. به صفحه‌ی جدید دیگه‌ای رسید.


لطفا به سوالات با صداقت پاسخ دهید.
از کشتن و گرفتن زندگی انسان‌ها لذت می‌بری؟ درباره‌ی تجربه‌ی قتل هایی که انجام دادی بنویس. فعالیت بدنی یا فعالیت ذهنی؟
ترجیح می‌دی با پارتنرت بیرون بری یا کتاب بخونی؟ آرزو داری چه مهارت یا استعدادی داشته باشی؟
رازی داری که به کسی نگفته باشی؟ می‌شه از چهره‌ت احساساتت رو فهمید؟
اگه بهت پول خیلی زیادی بدن چطور خرجش می‌کنی؟ دوست داری چه قدرت ماورایی‌ای داشته باشی؟
جایگاه کسی هست که بهش حسودی کنی؟ هر چند وقت گریه می‌کنی؟
اگه تو هر کاری بهترین بودی با بقیه چطور رفتار می‌کردی؟
اگه پول زیادی به دست بیاری به شغلت ادامه می‌دی؟ به نظرت زندگیت ارزش زنده موندنت رو داشت؟ از زندگی سابقت راضی هستی؟
هر چند وقت سکس داری؟ اگه بتونی کسی رو بکشی انتخابت کیه؟ چی بهت حس قدرت می‌ده؟ و در نهایت یه لقب به عنوان سرباز سیستم برای خودت انتخاب کن. یادت بمونه که قراره به اون اسم شناخته بشی.

[Laurel & Coff-ee-in]Where stories live. Discover now