گزارش هفتم، ایزل کافی

3 4 1
                                    

امروز سر ظهر سیستم بهم یه پیام داد. مکالمه‌مون طولانی بود برای همین همه‌ش رو بدون حرف اضافه‌ای اینجا می‌زارم چون نمی‌خوام حوصله‌ت موقع دوباره خوندنش سر بره.

می‌خوای سرباز سیستم بشی؟


ولی من همین الان هم یه کار دارم که همه‌ی انرژیم صرفش می‌شه.

کارت ساده اس

پس چرا از کس دیگه‌ای نمی‌خوای انجامش بده؟

چون به بکهیون ربط داره.

به نظر میاد بکهیون برای سیستم مهمه. اون یکی از سربازهاست؟

اون یکی چانیول خیلی راحت قبول کرد که سرباز بشه. به نظر توی زندگیت چیزهای زیادی داری...

اون یکی چانیول؟ اسمش توی لیست قربانی‌های بیمارستان بود.

خوشبختانه هنوز زنده اس.

من اولین بار که راجع بهش شنیدم واقعا از شباهت چهره‌مون تعجب کردم.

از دیدن اون یکی بکهیون هم همون قدر تعجب کردی؟

نه. یکم بیشتر. وقتی دیدمشون به جز اختلاف کمی توی وزنشون هیچ فرق دیگه‌ای ندیدم.

سیستم می‌خواد یکی از اعضاش باشی تا بتونی شرایط بکهیون و خودت رو بهتر درک کنی.

بخاطر سیستمه که انگار دو تا از ما وجود داره؟

در اصل قرار بود بیشتر از دو تا باشه.

چی؟

فقط وجودتون رو مثل دوقلوهای همسان در نظر بگیر. بهترین توضیحه.

فکر کنم نمی‌خوای چیز بیشتری بهم بگی. گفتی کارم توی سیستم ساده اس. باید چه کاری انجام بدم؟

پس قبول می‌کنی که سرباز ما باشی؟

به شهروندها اطلاعاتی نمی‌دی درسته؟

آیا می‌خواهید عضو سربازهای پنتون شوید؟ بله خیر

بله

آیا مطمئنید که قصد دارید سرباز سیستم شوید؟ در صورت انتخاب راه برگشتی وجود ندارد. بله خیر

بله

قراره نوع چهارم از سربازها باشی. یه ایزل

خب حالا می‌تونی بهم بگی وظیفه‌ی ایزل‌ها چیه؟

نمی‌دونم.

گاهی اوقات آرزو می‌کنم می‌تونستی احساسات توی چهره‌م رو ببینی.

تو اولین و تنها ایزل توی سیستم هستی.

داری می‌گی فقط بخاطر من یه نوع جدید برای سربازهات ایجاد کردی؟

بله. چون کارخانه‌ی قهوه بهت نیاز داره. اسمت به عنوان سرباز قراره همون کافی باشه. راضی هستی؟

آره.

ما سه نوع سرباز اصلی داریم. اسکچ، هولدر، براش. اسکچ‌ها مثل یه کاراگاه می‌مونن و خلافکارها رو پیدا می‌کنن. براش‌ها خلافکارها رو مجازات می‌کنن ولی به طور روزانه پستکارت‌های مهم‌تر رو می‌خونن و بهشون دسترسی دارن. هولدرها هم از یه براش یا اسکچ خاص مراقبت می‌کنن.

می‌خوام یه حدس بزنم. بکهیون یه براشه؟ پس اون یکی بکهیون هم باید یه اسکچ باشه.

درسته و اون یکی چانیول هم اخیرا هولدر اسکچ بیون شده.

پس وقتی اون شب بکهیون می‌گفت می‌خواد همسرش رو بکشه منظورش چانیول بود؟

درسته. وظیفه‌ی تو اینه که فعلا پیش بکهیون خودت باشی. مثلا الان بکهیون توی عمارته. برو اونجا. مکالمه اینجا تموم می‌شه.

بعد از مکالمه از سیستم خارج شدم و توی بخش دستورها تعداد قابل توجه‌ای فایل بهم فرستاده شده بود. همونطورکه سیستم نوشته بود ازشون پرینت گرفتم. مجبور شدم یکی از جعبه‌های وسایل مشترکم با بک رو خالی کنم و کاغذها رو توش بچینم. تعداد پرونده‌ها بیشتر از تصورم بود. هیچ وقت فکر نمی‌کردم توی پاتربرد، جایی به این کوچیکی، این همه قتل اتفاق افتاده باشه.

ساعت پنج و چهل دقیقه بود که از خونه دراومدم. تقریبا بیست دقیقه توی راه بودم. کاش بکهیون بیاد خونه‌ی من زندگی کنه. چرا هر بار باید بیست دقیقه‌ی لعنتی منتظر باشم تا بهش برسم؟ حالا که می‌دونم یکی از اونهایی که پنتون‌ها رو می‌خونه بکهیون و ممکنه همین پنتون رو هم بخونه می‌خوام بپرسم: هی بکهیون میای با هم زندگی کنیم؟

جرئت ندارم رودررو این حرف رو بزنم. می‌ترسم بگه هنوز زوده... ولی زود نیست. مطمئنم که زود نیست. شرط می‌بندم که نیست. الان دوازده ساله که همدیگه رو می‌شناسیم. من تو پونزده سالگیم تو خونه‌ش زندگی می‌کردم. پدر و مادرش هم موافق ازدواج ما هستن. خانم بیون هر روز زنگ می‌زنه و ازم می‌پرسه حالم چطوره. اوضاعم با بکهیون چه طوریه و اگه پسرش اذیتم می‌کنه بهش خبر بدم.

نباید وسط پنتونم از چیزهای متفرقه حرف بزنم.

ساعت شش رسیدم عمارت بیون. جعبه رو بین بازوهام گرفتم و در زدم. بهش خبر نداده بودم که میام وقتی در رو باز کرد نگاه مشکوکی به جعبه انداخت. «راستش رو بگو لویی. کل اون جعبه که قهوه نیست؟» بهش جواب ندادم و بدون اجازه وارد شد. کفش کثیف پام رو درآوردم و دمپایی‌های آبی رنگ خال خالی پوشیدم.

همه‌ی کسایی که احتمال می‌دادم توی خونه باشن توی هال جمع شده بودن. چانیول کنار کای روی مبل دو نفره‌ای نشسته بود. دو تا بکهیون هم پیش هم بودن و سهون جلوی همه‌شون ایستاده بود. به محض اینکه بکهیونم رو دیدم متوجه تفاوتشون شدم. تنها چیزی که بینشون فرق داره زبان بدنشونه. بک همیشه طوریه که انگار زمین متعلق به اونه. انگار که اون رئیسه.

جعبه رو روی میز گذاشتم و با چانیول چشم تو چشم شدم. شبیه منه فقط زیر چشم‌هاش پف کردن. من وقت ساعت‌ها گریه می‌کنم اون شکلی می‌شم. از من لاغرتره و این روی صورت و لپهاش هم تاثیر گذاشته. رو هر نقطه‌ای از بدنش هم یه پانسمان دیده می‌شه. لبخندی زدم. «سلام به همگی، سلام چانیول...»

به وضوح دیدم که اخم‌هاش توی هم رفت. می‌تونم بفهمم چرا. بعد از اون اتفاقی که چند سال پیش افتاد شهرت بدی ازش توی شهر مونده. پرسید «منو می‌شناسی؟» دست‌هام رو به حالت تسلیم شدن بالا آوردم. «من اون فیلم رو ندیدم. من رو هم مثل بکهیون امن در نظر بگیر» سهون وسط حرفم پرید. «کدوم فیلم؟»

اسکچ بکهیون بهش اخم کرد. «هیچ فیلمی» چان سرش رو با دست‌های باندپیچی شده‌ش گرفت. «کاش حداقل تو ندیده بودیش...» جمله‌ش رو انقدر آروم به زبون آورد که بیشتر مخاطبش خودش بود تا کس دیگه‌ای. بک یه دفعه‌ای ایستاد و تن صداش بالاتر رفت. «مجبور بودم و گرنه چطور باید مقامات بین شهری و بین کشوری پنتون رو راضی می‌کردم تا اون رو به طور کامل از تو سیستم پاک کنن؟»

چان با کف دست‌هاش صورت و اشک‌هاش رو مخفی کرد. اگه شرایط برعکس بود احتمالا هیچ وقت نمی‌تونستم سرم رو جلوی بکهیونم بالا بیارم. سعی کردم بحث رو عوض کنم. «مامان راجع بهت بهم گفته بود.» همه‌ی سرها به سمتم چرخید. بکهیونم پرسید «تو درباره‌ی چانیول می‌دونستی؟»

«تو درباره‌ی بک نمی‌دونستی؟» بکی حرف دیگه‌ای نزد. ادامه دادم. «مامان خیلی وقته پیش بهم گفته بود یه برادر دوقلو دارم که اسمش هم با من یکیه.» بکی آهی کشید. «پس واقعا یه اتفاقی بوده...»

چیزی نپرسیدم. جونگین توی جعبه سرک کشید. «اینا پرونده‌ی قتلن؟ مگه قرار نبود فقط دو سه تا باشه؟» چون هنوز کسی نمی‌دونست اعلام کردم. «سیستم این‌ها رو واسه‌م فرستاد. به عنوان اولین دستور رسمیش به من؛ ایزل کافی.» ابروهای سهون به طرز جالب و غیر معمولی بالا رفتن. «ایزل چیه؟»

«نوع چهارم سربازهای سیستم.»

از قیافه‌هاشون می‌فهمم هیچ ایده‌ای ندارن ایزل چیه. «در اصل خود سیستم هم نمی‌دونه ایزل چیه و چیکار می‌کنه. من تنها ایزل سیستمم. فقط برای اینکه منو بین سربازهاش جا بده ولی نیازی نباشه کار خاصی انجام بدم اینو مدل رو اختراع کرده.»

بکهیونم برام دست زد. یه قدم به جلو برداشت و خودش رو توی آغوشم جا داد. این عادتمون بود. فکر می‌کنم از روی عادت انجامش داد. لب‌هاش رو روی لب‌هام گذاشت. همیشه بعد از این نوع بغل همدیگه رو می‌بوسیدیم. ازم که فاصله گرفت با چشم‌هایی که ازش اشتیاق می‌بارید بهم خیره شد. «الان آماده‌م که برگردیم پیش هم.» می‌خواستم دوباره ببوسمش ولی کای مزاحم سکانس عاشقانه‌مون شد. «حالا نوبت اون یکی چانیول و بکهیونه.»

سهون هم با شادی و تن صدای بالا شعار داد «وقت بوسه‌ی شما دو تاست.» هر بار که این پسر رو می‌بینم نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و به مدلی که عضلات صورتش رو تکون می‌ده فکر نکنم. خصوصا ابروهاش... چطور دامنه‌ی حرکتیشون انقدر بالاست؟ ترکیب گونه و بینیش هم طوریه که انگار وسط یه فیلم کمدیه. فکر کنم اون دوست صمیمیه اون یکی بکهیونه و هدفش یه شوخی اعصاب خردکنه. 
سر چان هنوز به پایین متمایله. اسکچ بک یکی از پرونده‌ها رو برداشت و ورق زد. بکهیون منم به سهون و جونگین اضافه شد. با ارنجش به بازوم کوبید. «تو هم اذیتشون کن.»


با اینکه علاقه‌ای نداشتم ولی بهش گفتم. «زود باش بکهیون. حتی اگه توی خونه اوضاع خوب نباشه هم نباید تحت هیچ شرایطی با پارتنرت توی جمع بد رفتار کنی.»

نگاه بدی به سرتاپام انداخت. «تو دیگه چرا لویی؟» آهی کشید و جلوی چانیول زانو زد. مردد بود که جلو بره یا نه. چند ثانیه‌ای به چشم‌های همدیگه خیره شدن. به نظرم جفتشون از همدیگه متنفرن.

چان پرسید «انقدر چندشت می‌شه از من؟» حس می‌کنم بخاطر اون فیلم این طوری فکر می‌کنه. نمی‌دونم خطای دید بود یا واقعا اتفاق افتاد؛ بک دندون‌هاش رو روی هم سایید. «مقتولم وقتی گفتم با هیچ کس رابطه نداشتم بوسه و بغل رو هم شامل می‌شد.» بعدش چان یه بوسه‌ی خیلی سریع روی لبش یا کنار لبش گذاشت و عقب رفت. در حدی کوتاه بود که اگه پلک می‌زدی کل صحنه رو از دست می‌دادی.

با دیدنش بکهیون من قهقهه زد. «لعنتیا اصلا پوست لبتون بهم رسید؟» به یه مبل خالی اشاره کرد. «لویی بیا بهشون یاد بدیم یه بوسه واقعا چطوریه.» نشستم و اون هم روی پام نشست. همدیگه رو برای یه مدت طولانی بوسیدیم. دلم برای مزه‌ی لب‌هاش تنگ شده بود...

بعد از اون هم رفتیم سراغ پرونده‌ها. حجمشون انقدر زیاد بود که اگه بخوام اینجا بنویسم چندین تا پستکارت می‌شه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 5 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[Laurel & Coff-ee-in]Where stories live. Discover now