p6

13 8 4
                                    

روز خاکسپاری لورا زودتر از تصورشون رسیده بود. بکهیون کت سیاهی پوشید و دسته گل داوودی خرید. زندگی غیرمنتظره چرخیده بود و روی زشتش رو نشون می‌داد. از لحاظ اخلاقی ترجیح می‌دادن جسد کشته‌های سوختگی رو نسوزونن ولی کمتر کسی تو شهر دفن می‌شد و در آخر خانواده‌های آسیب دیده تصمیم گرفتن راه سابق رو در پیش بگیرن. 

محل خاکسپاری بین ساختمون مرده‌سوزخونه و قبرستون بود. محله به نسبت از دریا فاصله داشت و بکهیون مدت طولانی توی ماشین نشست و رانندگی کرد. دستش روی فرمون بود؛ چشمش روی جاده و فکرش توی گذشته. ماه پیش وقتی از بیمارستان مرخص شد لورا دستش رو گرفت و توی بازار چرخوند. دختر پافشاری می‌کرد دکور خونه‌ی آینده‌شون رو سیاه و سفید و لیمویی بچینن و بک غر می‌زد تا وقتی آبی و نارنجی هست چرا سیاه. الان لورا به خونه‌ی سیاه‌ش رسیده بود.

تابوت رو روی یه سکوی مخصوص بیرون ساختمون گذاشته و اعضای خانواده و آشناها دورش حلقه زده بودن. صدای گریه‌های ریز مادرش کنار جعبه‌ی چوبی از همه دلخراش‌تر بود. بکهیون بیشتر از تصورش آدم دید. فکر می‌کرد لورا آدم درونگرایی باشه و بیشتر روزش رو توی اتاقش بگذرونه. گروه‌ دوست‌هایی که براش اشک می‌ریختن نشون داد فکرش اشتباه بوده.

چهره‌ی آشنای جونگکوک رو بینشون شناخت. موقع سخنرانی آقای پارک قدمی برداشت و کنارش ایستاد. انگشت‌هاش مشت‌ شده‌ی کوک دو طرف بدنش می‌لرزید. نه اون، نه بکهیون جایگاهی‌ برای حرف زدن و وداع نداشتن.
بک پرسید «واقعا می‌شناختیش؟ انتظار نداشتم اینجا ببینمت.» صداش از فریادهای دیروزش گرفته بود. «سال‌هاست که بهترین دوستمه... بود...» نفر بعدی که نزدیک تابوت شد تا صحبت کنه چانیول بود. بک پچ پچی از پشت سرش شنید.

«به نظرت چانیول لورا رو کشته؟»

«خدای من، امکان نداره»

«چرا؟ می‌تونسته این شکلی جلوی ازدواجشون رو بگیره.»

بک آهی کشید. نمی‌فهمید توی ذهن مردم چی می‌گذره. «محل خاکسپاری چانیول کجاست؟» جونگکوک جواب نداد در عوض روی پاش چرخید و به طرفی رفت. دنبالش دویید. چمن‌ها رو زیر پاش له می‌کرد و رد می‌شد. بک که بهش رسید بازوش رو گرفت. «اون شب هم وقتی درباره‌ش باهات حرف زدم جوابم رو ندادی.»

«چانیول رو از کجا می‌شناسی؟ تو که یه هفته هم نیست اینجایی»

«چند شب پیش نزدیک خونه‌م دیدمش، حالش بد بود بردمش بیمارستان.»

دکمه‌ی یقه‌ش رو با فشار باز کرد و کشید. «نمرده و نمی‌دونم چانیول کجاست.» اخم کرد. خودش پسر رو کشت. اگه ماموریتش شکست خورده بود سیستم بهش خبر می‌داد. «ولی جسدش رو از توی ساختمون پیدا کردن.» کوک خودش جسد رو از انگشت پا تا موی سر چک کرد. شک نداشت که اون فرد چانیول نیست. «تو هم مثل بقیه دلت می خواد مرده باشه؟» بک ساکت موند. تنهایی دنبالش گشت.

صبح با دیدن کابوسش از خواب پریده بود. نگاه چانیول موقع تزریق از ذهنش کنار نمی‌رفت. وارد قبرستون شد. جسدها رو قبل از سوزوندن هنوز اونجا نگه می‌داشتن. چان کسی رو نداشت که براش خاکسپاری به خصوصی بگیره. تابوتش رو تو اتاقی پر از قفسه‌ی خالی پیدا کرد. به دیوار تکیه داد و نشست. سیستم رو توی گوشیش باز کرد. دنبال مشخصات چانیول گشت. تاریخ مرگش دیروز بود.

دوست داشت بدونه چان توی زندگیش چه نوع آدمی بوده ولی سیستم اجازه‌ی دسترسی به پستکارت مرده‌ها رو نمی‌داد. به محض اینکه می‌مردن خاطراتشون هم بی‌معنی می‌شد. با این حال می‌خواست جسد رو با چشم‌های خودش ببینه و چک کنه. به محض اینکه در تابوت رو باز کرد پشیمون شد. از پیشونی تا بینیش سوخته بود و لب‌هاش توی سایه به بنفش می‌زد. کت و شلوار سیاه آراسته‌ای تنش کرده بودن. یکی از آستین‌هاش روی هم تا خورده بود. جسد یکی از دست‌هاش رو نداشت. هوا از توی ریه‌های بک بیرون نیومد.

چهره‌ش رو شناخت. خود چانیول بود. در تابوت رو بست. زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد و سرش رو روی بازوهاش گذاشت. پلک‌هاش رو بست. اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید. به خودش غر زد. «تو واقعا یکی از چانیول‌ها رو کشتی...» وقتی انجامش داد حس کارهای معمولی و پیش پا افتاده‌ی همیشگیش رو داشت اما با دیدن جسد چیزی رو بین خودش و احساساتش گم کرد.

توی پستکارتش نوشت «کشتن چانیول کار اشتباهی بود؛ برای بکهیون کار اشتباهی بود. باید می‌سپردش به یه بِراش دیگه.» با باز شدن یه دفعه‌ای در از جا پرید. چانیولِ خودش وارد اتاقش شد. توجه‌ای به جسد نکرد. «بکهیونا... مجبور نیستی تنهایی تحملش کنی.» اول اشک‌هاش رو با پشت دست پاک کرد ولی بعد با دیدن چهره‌ی زنده و ناراحت چانیول با شدت بیشتری اشک ریخت.

دست‌هاش رو دورش حلقه کرد و سرش رو به سینه‌ش تکیه داد. صدای تپش قلبش رو می‌شنید. گرمای انگشت‌هاش گردنش رو نوازش می‌کرد. ازش فاصله گرفت. چهره‌ش رو از زیر نظر گذروند. تو یه لحظه به سرش زد لب‌های بهم فشرده‌ش رو ببوسه و انجامش داد. 

----
اینجا پایان بخش اول فیک بود. بعد از این بخش یه مقدار فلش بک داریم و بعدش وارد بخش دوم داستان می‌شیم که راجع به چانیول و بکهیونم دیگه اس. در نتیجه وایب فیک تا یه حدی عوض می‌شه. 🫣


[Laurel & Coff-ee-in]Where stories live. Discover now