Part3: Dance With the Devil

11 2 0
                                    

گردهمایی قبایل تا شام روز بعد به طور رسمی شروع نمیشد. زمانی که خورشید غروب کرد نمایندگان تمام قبایل بزرگ و برخی از قبایل کوچکتر تو تالار بزرگ نشسته بودن و شراب می خوردن. این یکی از مواردی بود که قانون منع مصرف الکل نقض میشد .

لان وانگجی با برادرش و برخی دیگر از شاگردان قبیله لان پشت میز بلندی نشسته بودن. لباس‌های آبی روشن اونا رو از بقیه متمایز می‌کرد، همینطور ظاهر زیباشون. افراد قبیله لان به دلیل ظاهر، مهارت های تهذیب، سه هزار قانون و همچنین برای رفتار مناسب مشهور بودن.

وانگجی از این مجالس متنفر بود اما ضرورت رو درک می کرد. وقتی تو چشمان آدم‌ها نگاه میکنی توطئه علیه مردم سخت تر میشه.

نگاهش روی جمعیت بود و لباس سیاه وی ووشیان رو میون لباس‌های بنفش شاگردان جیانگ دید . اون بین خواهر و برادر خوانده‌اش نشسته بود و لبخندی رو به خواهرش هدیه میداد که چهره‌اش رو مانند فانوس جشنواره روشن میکرد. وانگجی احساس کرد که لب‌هاش شروع به خمیدگی کردن اما بعد به یاد آورد که وی ووشیان فقط کسیه که تو فاحشه خونه مست میکنه (دلتو برده اره حسود خان😄) توجه خودش رو به قبیله ون معطوف کرد که میز جلوی رو به خودشون اختصاص داده بودن.

رهبر قبیله ون روهان قد غیرعادی داشت و همه شون لباس های قرمز و سیاه پوشیده بودن. فضای زیادی رو اِشغال کرده بودن. در کنارش یکی از معاوناش و پسر دومش ون چائو نشسته بودن. هیچ نشانی از پسر بزرگ نبود.

با گذشت شب مکالمات آروم‌تر شد و سطح سر و صدا پر شورتر . لان سیژوی یکی از شاگردان قبیله لان جای خودش رو برای نشستن کنار لان وانگجی تغییر داد.

وانگجی پرسید "تونستی چیزی بفهمی؟"

سیژوی سری تکان داد "شاگردان جوان ون مشکلی با گفتنش به ما نداشتن، مرگ و ناپدید شدن مرموز تو شهر بی شب اخیرا زیاد بوده اما به گفته خودشون کار ارواح انتقامجو بوده . گلوی همه ای قربانیان کنده شده "

وانگجی گفت " می تونه همین باشه "

سیژوی اضافه کرد "ممکنه یک چیز دیگه هم وجود داشته باشه. یکی از اونا اشاره کرد که خونی وجود نداره! تو صحنه هایی که مرگ اتفاق میفته به ندرت خون وجود داره"

وانگجی تشکر کرد و نگاهش رو به میز ون برگردوند. مرد دیگه ای به اونا ملحق شده بود اما صورتش رو با یک کلاه تیره پوشونده بود. معاون ون روهان به سمت دیگه میز رفت و صندلی خودش رو به تازه وارد پیشنهاد کرد. وقتی ون روهان دست تازه وارد رو گرفت، وانگجی احساس کرد که بدنش تنش داره.

دیگران هم متوجه شدن و اتاق ساکت شد. سپس ون روهان ایستاد و بازگشت اولین فرزندش - ون لینگ - رو از سرزمین های وحشی شمال اعلام کرد.

با صدای کف زدن، لان وانگجی به وی ووشیان نگاه کرد. اون برای اولین بار تنها کسی بود که لبخند نمیزد. وقتی به پشت میز ون نگاه کرد، ون لینگ کلاهش رو برداشته بود و با چشمان نورانیِ وهم‌آورش به یک نقطه خیره شده بود. به وی ووشیان.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now