Part13: Pandora's Box FirstPart

16 1 0
                                    


اون سعی میکرد کلماتی که ون لینگ روش گذاشته بود رو پاک کنه و متوجه شد که در واقع سه کلمه وجود داره که یکیش نماد آشوبه، که به انتهایی اسم ون لینگ وصل شده. محکم تر صابون کشید، مطمئناً براش دردسر ایجاد می کرد.

ساعت ها طول میکشید، اما می دونست که لان جان در موردش جدی بود و نمی تونست وقتی هنوز قابل مشاهد هستن برگرده.

زمانی که احساس کرد به اندازه کافی پاک شده، هوا تقریبا تاریک شده بود. با این وجود، وی یینگ تصمیم گرفت داخل چشمه بره، عاشق شنا کردن بود. وقتی داخل آب میچرخید خاطرات اسکله نیلوفر براش یادآوری شد.

در مرکز چشمه، چند نفس عمیق کشید و سرش رو زیر آب برد و پایین تر رفت، عمیق عمیق تر. اون و جیانگ چنگ عادت داشتن سر اینکه کی می تونه نفس خودش رو طولانی تر نگه داره رقابت کنن. هر دو بیشتر از سه دقیقه نفس خودشون رو نگه میداشتن. وی یینگ گاهی می تونست چهار دقیقه رو هم تحمل کنه.

بالاخره لباس پوشید و به اتاقش برگشت. به نظر می رسید که سرما بهش کمک کرده تا ذهنش رو خالی کنه و احساس میکرد که می دونه به لان وانگجی چی بگه.

***

پیدا نکردن وی یینگ توی چشمه باعث نگرانیش شد. اگرچه از اعترافش متنفر بود ولی در تمام مدت صرف شام احساس عذاب وجدان می کرد چون می دونست که وی یینگ هنوز تو آب و در حال تمیز کردن اون لکه اس.

شاید همین الان به اتاقش رفته؟

بدون اینکه ورودش رو اعلام کنه در رو باز کرد، اما با اتاق خالی مواجه شد. توجه اش به هدیه فال‌گیر که روی تخت بود جلب شد، هنوز باز نشده بود.

پارچه گره خورده رو باز کرد، سپس در جعبه کوچک چوبی رو برداشت. داخلش دوتا شیشه وجود داشت. شیشه سرامیکی درب دار رو برداشت و برچسب دست نوشته اش رو خوند «شراب عروسی» و داخل کوزه کوچک درب دار، ماده ژله مانندی بود که بو میداد... از نزدیک بوش کرد... گل و چوب صندل؟ برچسبش رو خوند "برای سهولت در، گذشتن، نه... عبور؟؟" (اگه گفتین منظورش چیه. جرررر)

برای سهولت عبور؟ لان وانگجی برای لحظه ای متحیر بهش خیره شد و بعد متوجه اش شد. احساس میکرد که گرما بدنش رو در برگرفته و از صورتش شروع شده. شیشه رو تو جیبش انداخت، کسی نباید این رو میدید!

به پیرزنی که این رو بهشون داده بود فکر کرد و دوباره سرخ شد. واقعا! فکر می کرد که اونا این کار رو انجام میدن!؟!

شراب عروسی رو باز کرد و کمی ازش نوشید. وقتی لرزش دستش متوقف شد داخلش رو نگاه کرد. به طرز عجیبی طعم گل و چوب صندل می داد. (اگه گفتین چی خورد😅 )

بطری رو به داخل جعبه برگردوند و بسته رو دوباره پیچید، و در همین حین وی ویینگ وارد شد .

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now