Part14: Pandora's Box Part 2

10 1 0
                                    

مترجم: این پارت اسماته و به نظرم اسمات سنگینی نیست ولی بازم با احتیاط ورود کنید 🤪😂😍

وی یینگ به بالا نگاه کرد و چشماش روی پوست صاف و سفیدی چرخید. لان جان هنوز نیمه سخت بود و موهاش مثل یک فرشته پشت سرش پهن شده بود.

بلند شد، کنارش نشست و سربندش رو کشید "تمومش کنم یا ادامه بدم؟"

لان جان حتی یه اینچ هم سرش رو تکون نداد، اما چشماش رو چرخوند تا بهش نگاه کنه، در حالی که صداش هنوز دورگه بود گفت "ادامه بده"

گره سربند رو باز کرد و کنار گذاشت. چشمان لان جان به دنبال سربندش در هوا چرخید.

وی یینگ انگشت شستش رو روی لب‌های وانگجی کشید "چطوری متورم شده؟ من که هنوز اونا رو نبوسیدم."

خم شد و بدنش کاملاً روی بدن لان وانگجی افتاد و شروع به بوسیدنش کرد، لان جان اون رو نزدیک تر کشید و با شور و حرارت به بوسه‌اش پاسخ داد، آروم و عمیق میبوسیدن. بوسه اشون با نفس نفس زدن و کشیدن لباس‌های وی یینگ به پایان رسید.

وی یینگ ایستاد تا از شر لباس هاش خلاص بشه. سپس دوباره به لان جان روی تخت پیوست و عضو خودش رو به عضوش مالید.

وانگجی ناله کرد و روی تخت غلت زد و وی یینگ رو به تشک، و زبونش رو داخل دهنش فشار داد.

وی یینگ به سختی به بازوهای لان جان، شونه‌هاش، باسنش- به هر جایی که می‌تونست چنگ میزد و سعی میکرد با لمسش کردنش، مطمئن بشه که به لان جان می فهمونه چقدر دوستش داره.

لان جان زبونش رو در امتداد گردن و سینه هاش به سمت پایین کشید. دیگه نمی تونست لان جان رو لمس کنه، اما با زبونش می گفت که چقدر احساس خوبی داره.

عضوش رو لمس کرد و وی یینگ لبش رو گاز گرفت تا ناله اش رو خفه کنه. حس خیلی خوبی داشت!

"می خوای بدونی چه چیز دیگه ای تو جعبه بود، وی یینگ؟"

الان داره در مورد همچین چیزی میپرسه؟ "اوه، مطمئنا. به من بگو زود باش"

لان جان پاسخی نداد و وی یینگ سرش رو بلند کرد و دید که اون سرش رو به طرفین تکون میده.

"چرا نه؟ فکر کردم این همون چیزیه که تو می خوای"

"نمیتونم بهت بگم. باید بهت نشون بدم"

ذهن وی یینگ روشن تر شد "خب اره، بهم نشون بده"

لان جان خم شد و سر عضوش رو داخل دهنش برد و وی یینگ از لذت سرش رو به عقب پرت کرد. لان جان با ریتمی آروم به کارش ادامه داد.

وی یینگ به جز لب های گرم و مرطوب لان جان متوجه چیز دیگه ای نبود. تو اون حس لذت بخش غرق شده بود .

با خوشحالی اجازه داد پاش روی شونه لان جان قرار بگیره، اما سپس انگشت نرمش به سوراخش فشار وارد کرد.

"آه...اهههه... لان جان!" با عجز ناله کرد "نکن!"

لان جان عضوش رو لمس کرد و با یک بوسه عمیق وی یینگ رو ساکت کرد. ضربات انگشتش با بوسه هماهنگ شده بود.

وی یینگ تو لذت غرق شده بود، هرگز این رو تصور نمی کرد. چیزی که در ابتدا دردناک بود به سرعت گرم و به طرز ترسناکی شهوانی شد. این لذت جنسی به قدری لذت بخش بود که قبلاً هرگز احساسش نکرده بود.

"خوبه؟" لان جان پرسید و سرش رو بلند کرد تا چشماش رو ببینه.

وی یینگ از داشتن لان جان در درونش خجالت میکشید، اما نه اونقدر خجالت که بخواد متوقفش کنه "گرمه"

"این چیزیه که تو جعبه بود، لان جان؟"

لان جان سری تکون داد و انگشت دوم خودش رو هم به اولی اضافه کرد.

"اوه..." آب دهنش رو قورت داد و دستش رو به شونه های لان جان تکیه داد "لان جان، من..." چشماش رو در برابر احساساتی که درون پایین تنه اش به عنوان امواجی از لذت در بر گرفته بود، بست. با هر فشار آهسته انگشتان لان جان امواج لذت بیشتر میشد.

زمزمه کرد "لان جان .... "

قبل از اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه، نفس لان جان رو روی گردنش احساس کرد، داغ بود. می بوسید در حالی که با انگشتان سوزانش نوک سینه های وی یینگ رو لمس میکرد.

حتی بدون انگشتاش، اون ژل هدیه عروسی، درونش رو گرم می کرد و باعث میشد از لذت به خودش بپیچه.

نیاز بیشتری داشت "لان جان، عزیزم، نمی خوای کاری بکنی . من بیشتر می خوام، من رو مجبور نکن"

لان جان باسنش رو گرفت و سر عضوش رو وارد کرد.

وی یینگ حس میکرد میخواد گریه کنه "آه... لان جان! لعنتی، خیلی خوبه. لطفا عزیزم، بیشتر لطفا"

هنوز در حال صحبت کردن بود که لان جان تموم طول عضوش رو عمیقا واردش کرد، اما وی یینگ نمیدونست چی میگه، فقط نمی تونست متوقف بشه. احساسش خیلی خوب داشت، خیلی شدید، خیلی...عالی بود. سرش رو چرخوند تا لب های لان جان رو ببوسه. هیچوقت اینطوری کسی رو نخواسته بود.

هنگامی که لان جان درونش می کوبید، سخنانش به ناله تبدیل شد. تسخیرش کرده بود و اون رو به سمت اوج خودش سوق میداد.

لان جان با اومدن وی یینگ به سختی روی دستاش فرود اومد و با فشار عمیقی که وارد کرد وی یینگ رو با کام خودش پر کرد.

مدت زیادی تو حالت خلسه موندن، بعد از هم جدا شدن و نفس هاشون به حالت عادی برگشت.

وقتی وی یینگ قدرت پیدا کرد تا سرش رو بچرخونه، به لان جان نگاه کرد و به نظر میرسید اثر شراب از بین رفته و چشماش کاملا هوشیاره. با این حال همچنان لبخند می زد.

"لان جان دیگه اجازه نداری مشروب بخوری" سعی میکرد جدی به نظر برسه ولی شکست خورد "اما لبخند زیبایی داری"

لان جان خندید "خوشحالم که در واقع راهی وجود داره که تو رو مجبور به سکوت کنم"

وی یینگ خندید "دروغگو، وقتی قدرتم رو پیدا کردم، تو رو به خاطر این حرفت میزنم"

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now