Part 20: The Demon King

8 1 0
                                    

وی یینگ و ون چینگ هنگام طلوع آفتاب سوار بر اسب های تازه نفسی که لان شیچن براشون ترتیب داده بود به راه افتادن.

جداییش از لان وانگجی واقعا غم بزرگی براش بود و می‌تونست غم و اندوه معشوقه‌اش رو احساس کنه.

"ون لینگ می‌خواست تو اسکله نیلوفر به دیدنت بیاد ولی وقتی فهمیدیم اونجا نیستی و هنوز تو گوسو هستی، برگشتیم و تو مسافرخانه ای نزدیک شهر یی موندیم"

***

درست زمانی که خورشید پشت کوه های غربی غرق میشد به مسافرخانه رسیدن. وی ووشیان نه تنها به خاطر شب، بلکه از خیابان‌های خلوت و عجیب، احساس سرما میکرد "بقیه کجان؟"

ون چینگ در حالی که هر دو اسب رو می‌بست با چشمان غمگین بهش نگاه کرد "در طول روز، ون لینگ تقریباً تو کماس اما در طول شب، من همیشه نمی‌تونم گرسنگیش رو کاهش بدم. مردم اینجا ترسیدن"

وی یینگ به آسمان تاریک نگاه کرد "بیا بریم تو"
مسافرخونه عملاً خلوت بود. سه سرباز قبیله ون دور یه میز نشسته بودن. مدیر مسافرخونه با اضطرابی که از صورتش مشخص بود به نشانه سلام به زن سر تکان داد.

وی یینگ شروع به بالا رفتن از پله ها کرد "چرا اجازه میده بمونید؟"

"پول زیادی بهش میدیم"

وی یینگ ابروهاش رو بالا انداخت اما چیزی نگفت. ون چینگ اونو به طبقه سوم هدایت کرد. در انتهای سالن، دری به مجموعه دو اتاق باز میشد. اتاق بیرونی خالی بود اما چراغی تو اتاق داخلی روشن بود.

ون لینگ روی تخت خواب بود، رنگ پریدگیش حتی از در ورودی هم قابل توجه بود "اون...تا کی؟"

ون چینگ سرش رو تکون داد "هر روز ضربان قلب و تنفسش ضعیف تر میشه اما هیچ بیماری معمولی نداره" با سر به اتاق اشاره کرد "من باید با مردان طبقه پایین صحبت کنم. لطفاً وارد شو، من فکر نمی کنم اون قصد آسیب رسوندن بهت رو داشته باشه"

در رو پشت سرش بست و وی ووشیان به سمت تخت رفت. مدت زیادی ایستاد و به دوست سابقش نگاه کرد. بی‌حرکت مثل یه جسد، با هسته‌ای که کوچک‌تر از آخرین دفعه ای بود که وی یینگ اون رو دیده بود. الان تقریباً کاملاً سیاه شده بود.

با مطالعه زیادی که انجام داده بود به این نتیجه رسید که هسته اش تقریبا آلوده و مصرف شده به نظر میرسه. دستش رو دراز کرد تا ردای سیاه ون لینگ رو از روی سینه‌اش کنار بزنه اما مچ دستش اسیر دستات ون لینگ شد .

"هنوز نه، وی یینگ" این صدای ون لینگ بود اما وی یینگ مطمئن نبود که اون چشمای قرمزی که بهش نگاه میکنن متعلق به مرد باشه.

ون لینگ دستش رو رها کرد.

" میخواستی منو ببینی "

"و تو اومدی" چشماش وقتی به رنگ آبی شفافی که وی یینگ به یاد داشت تبدیل شد، نگاه دیوانه وارش هم تبدیل به نگاه همیشگی شد.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now