پس از گذشت نیم ساعت بدون هیچ نشانه ای از لان جان، وی یینگ شروع به مرور کتاب های داخل قفسه ها کرد . وقتی به یک بخش کامل در مورد طلسم رسید به اطراف نگاه کرد تا مطمئن بشه که تنهاست. استعداد طلسم رو داشت اما بسیاری از تهذیب کنندگان این مهارت رو بسیار بد میدونستن . برخلاف شمشیرزنی، موسیقی یا مدیتیشن، طلسم به عنوان راهی به سوی هنرهای تاریک تلقی میشد.از دیدن چند کتاب طلسم در شکافی داخل قفسه تا حدودی شگفت زده شد. هیچ یک از شاگردان قبیله لان قادر به خوندن اونا نبودن . تا زمانی که سطح تهذیب برای انجامش کافی نباشه طلسم ها نامرئین . برای بسیاری از افراد این کتاب ها مانند مجموع های از صفحات خالی به نظر میرسه .
با دیدن یک کپی از Incantations of the Core چشماش گشاد شد اون رو از قفسه بیرون آورد و بازش کرد، وقتی صفحات کامل رو دید نفس نفس زد . تا به حال فقط تونسته بود یک طلسم رو ببینه . چند سال پیش یک صفحه پاره شده رو از یک فروشنده خیابانی تو کوچه ای در شهر بی شب خریده بود و در کمال تعجب کار کرده بود . اون طلسم چیزی رو در درونش روشن کرده بود که بهش اجازه می داد هسته های طلایی تهذیب کننده ها رو ببینه .
یا با جرقه جاودانگی به دنیا میومدی یا نیومدی. اما، اگه با این جرقه به دنیا میومدی میتونستی با تهذیب قدرتت رو افزایش بدی . یادگیری، مدیتیشن، انضباط. پس از تکمیل طلسم متوجه شده بود که اندازه و روشنایی هسته اش تغییر کرده که نشان دهنده قدرت صاحبش بود . برخی اسمش رو "هسته های طلایی" صدا میکردن . برخی غیرفعال، برخی روشنی.
فقط سه نفر هسته های متفاوتی داشتن.
صدای جیر جیر کف چوبی بهش هشدار میداد که دیگه تنها نیست و کتاب رو به شکافش برگردوند. با نگاهی به اطراف، لان جان رو دید که اتاق رو اسکن می کرد.
وقتی چشم لان جان بهش افتاد، وی یینگ پوزخندی زد و با انگشت به خودش اشاره کرد "دلتنگم شدی؟"
لب های جمع شده تنها پاسخش بود.
لان جان شروع به حرف زدن کرد "بیا، من میبرمت تا وسایلت رو جمع کنی. در مورد بعضی چیزها تصمیم گیری شده "
وی یینگ آب دهنش رو قورت داد. چرا از لحنش خوشم نیومد؟
***
جمع آوری اندک وسایل اش از اتاق مهمان طولی نکشید. با این حال شگفت زده شد چون لان جان اون رو به اتاق روبروی اتاق خودش تو حیاط کوچیکش هدایت کرد "این برای منه؟" پرسید و داخل شد.
"تو گفتی که دوست داری مثل خانواده باهات رفتار بشه . من نمیتونستم بذارم توی اتاق مهمون بمونی"
وی یینگ قد بلند و لاغر لان جان رو که در آستانه ایستاده بود تماشا کرد "ممنونم، میدونم که دقیقاً اون نامزدی که همیشه برای خودت تصور میکردی نیستم"
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fanfictionوی ووشیان، پسر خوانده قبیله جیانگ، جای خواهرش رو در مراسم ازدواج گردهمایی قبیلهها میگیره. خانواده لان اولین پیشنهاد رو ارائه میکنه اما اونا هیچ تذهیبگر زن واجد شرایطی ندارن. پس چرا لان وانگجی، پسر دوم خوش تیپ اما سختگیر خانواده لان بلند میشه و ب...